😔 تجربهای تکان دهنده از سرکوب مادری در خانواده ای مذهبی
این نوشتهی یکی از مخاطبانه پیرو مطلبی که در مورد سرکوب مادری در ایران نوشتم...
اجازه گرفتم منتشر کنم، خیلی استقبال کردند و گفتند شاید این تجربه من باعث شد ولو یک نفر مجبور به تکرار این مسیر مصیب بار نشه. با دقت بخونید ...
«سلام و خدا قوت در راستای متن کاملا درستتون در مورد نقش مادری میخواهم سرگذشت خودمو بگم شاید عبرتی بشه.من در خوانواده مذهبی و قمی به دنیا اومدم و مجبورم کردن کنکور قبول شم و پزشکی بخونم در اوج جوانی و شادابی چقدر دوست داشتم ازدواج کنم اما پدرم نذاشت و گفت پزشک شو بعد و من تمام دوران با اکراه پزشکی خوندم و کم کم بی میل به ازدواج و درگیر عشق های فراوان بیمارستانی شدم و چه داستان ها و شکست های عشقی و...ارتباط با نامحرم بماند تموم که کردم گفتن عههه دختر پزشک عمومی که کسی نمیخواد تخصص بخون همه به دست و پات میوفتن تخصص جراحی قبول شدم و ۶ ماه خوندم ولی ناگهان دیدم دیگه نمیتونم حالم از واژه خانم دکتر بهم میخوره حالم از لاس زدن ها و استفاده های جنسی بهم میخوره و میخوام فقط کسی مامان صدام کنه ذاتم فطرتم چیزه دیگه ای من به خونه و خوانواده و فرزندان نیاز دارم انصراف دادم و رفتم کربلا بست سه ماه نشستم گفتم خدایا بسه کمکم کن و عرض ده روز ازدواج کردم و از روز اول برای بچه دارشدن خودمو آماده کردم و الان تمام هدف و وجودم برای به دنیا اومدن فرزندان بیشتز و تربیت اون ها گذاشتم و دیگه نمیخوام برگردم محیط کثیف پزشکی و بیمارستان اما اما با وجودی که با خوانواده روحانی و مذهبی ازدواج کردم به شدت منو تحت فشار گذاشتن که پس درست چی پزشکی و تخصصت و کارت چی ؟؟نمیدونید چقدر دلم میشکنه مگه وظیفمه چجوری به همه بگم بابا من میخوام مادر باشم فقط و فقططططططططططط همین میخواهم انسان تربیت کنم مگه کاره کمیه ولم کنید ای دوست آشنا فامیل همسر خوانواده میخواهم زن خانه دار و مادر باشم بزرگترین سخت ترین و شریف ترین شغل در عالم هستی برای زن و نه پزشک ...»
@aghaeimohsen