مجتبی توی گروه نوشت: اصبحت سعیدا و امسیت مسعودا نوشتم یعنی چی؟ گفت: هر چی صبح تا حالا سعید می نوشتن، عصریه دارن مسعود می نویسن. مریم نوشت: سه تا اتوبوس  با هم دم حوزه رای گیری ما پیاده شدند که معلوم شد رای به شرط پول هستند، دانه ای پانصد هزار تومن ! فاطمه نوشت: قیمت منصفانه ای هستش، صبح طرفهای ما  صدهزار تومن بود و شب رسید به هفتصد هزار تومن فائزه زنگ زد ، سرناظر صندوقهای شرق اصفهان است، وقتی رسیده بود به رایهای اتوبوسی، از مرکز چاره خواسته بود: کاری نمی شود کرد...بزارین رای شونو بدن برن،  فائزه برایم  از پدرسالاری دهیارها و اجبار مردم به مسعود گفت، و ازینکه پیرمردی با ترس و لرز و یواشکی خواسته بود:  "جلیلی" ِ   نوشته شده بر کف دستش را توی برگه بنویسند.... پس اینکه مسعود شب مناظره از تهدید و تطمیع دهیاریها می گفت ...... در خلال نیم ساعتی که حرف میزدیم، مرتب فائزه را صدا  می کردند ولی او نیاز داشت با کسی به خوش خیالی و امیدواری من، واقعیت را در میان بگذارد. آخرش گفت من حالم خوبه خوبتر از هفته پیش، چهل درصد مشارکت بدی بود.حالا با پنجاه درصد سرمون توی دنیا بالاست. به این فکر کردم که شادیم از مشارکت داوطلبانه امثال فرناز و رویا و نرگس و مبینا و هادی و سهراب و میثم در بیستکال و روستا رفتنها و دوندگیهای بی اجر و مزد دو هفته اخیر و  شب خانه نیامدنها  و برآوردم از مردمی شدن سیاست و امر سیاسی دود شد رفت هوا درست است که همه ی اختلاف مسعود و سعید را نمی توان به پای پول گذاشت  اما می شود اینطور بین قدرت  پول و پویش داوری کرد که: رایهای مردد که قصد آفتابی شدن نداشتند، پانصدهزار تومن پول را به تمام رویاها و برنامه ها ترجیح دادند.... و به نظرم معامله ی شیرینی بود برای کسی که دست در جیب کرد: تلاش ده بیست روزه ی پویشی ها را  طاق زدن با  ده بیست همت پولی که برای خلق شدنش یکی دو روز زمان ، بیشتر لازم  نیست. من هنوز دل از پویش نبریده ام، حالا که خیلی دیر از خواب  بیدار شدم می فهمم بیش از اینها باید کار کرد. نه گفتن به سعید، علتش در سعید، برنامه هایش و موهای سپید شده اش در این راه نیست.  این نه باید خیلی دقیق بازشناسی شود.