🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید :
ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟
ملا در جوابش گفت : بله
زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج
افتادم
دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد؟
ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند
سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم
که بسیار زیبا بود ولی من او را
نخواستم چون از مغز خالی بود
به بخارا رفتم : دختری دیدم بسیار
تیزهوش و دانا ولی من او را هم
نخواستم چون زیبا نبود
ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا
شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی
دانا و خردمند و تیزهوش بود.ولی با
او هم ازدواج نکردم.
دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟
ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به
دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم
هیچ کس کامل نیست.