شوهر آذرخانم سر زا رفت.
البته معمولاً خانمها سر زا میرن،
ایندفعهای شوهر از تولد مریم اینقدر خوشحال شد که جانبهجان آفرین تسلیم کرد.
آذرخانم هم مجبور شد مریم کوچولو رو تنهایی بزرگ کنه.
خدا اکبرآقا رو خیر بده! همسایهشون رو میگم. خیلی هوای آذرخانم و مریم کوچولو رو داشت.
از بد روزگار، زن اکبرآقا هم سر زا رفت و دختر تازه متولدشدهشون، یعنی نرگس بیمادر شد.
خب، حالا کی به نرگس شیر بده؟
معلومه آذرخانم.
آذرخانم از این به بعد، هم مریم رو شیر میداد و هم نرگس رو.
شد ننه هر دوتاشون
سالها گذشت و گذشت.
مریم و نرگس بزرگ شدن و
از آب و گل دراومدن.
اینجا بود که اکبرآقا تصمیم گرفت مجدداً ازدواج کنه.
حالا با کی؟
لابد همه فکر میکنین با آذرخانم.
آفرین، غلط حدس زدین!
اکبرآقا (فلکزده) عاشق مریم شده.
چرا فلکزده؟
آخه نمیتونه با مریم ازدواج کنه.
چرا؟!
وقتی خانمی (آذر) بچهای رو شیر میده (نرگس)، بابای اون بچه (اکبر) دیگه نمیتونه با دختر این خانم(مریم) ازدواج کنه؛ چون خواهر دخترشه و مثل دختر خودش میمونه.
تازه حتی با آذرخانم هم نمیتونه ازدواج کنه؛ چون مادر رضاعی دخترشه.
ببخشین دیگه! آخرش بد تموم شد و اکبرآقا نتونست به عشقش برسه.
البته اگه ایشون مقلد آقای مکارم بودن، میشد؛ چون نظر ایشون اینه که ازدواج با مریم یا آذر، هیچ اشکالی نداره.
نتیجه اخلاقی: اگه خواستین با آذرخانم ازدواج کنین، قبل از اینکه بچهتون رو شیر بده، این کار رو کنین.
🔺 توضیحالمسائل مراجع، م۲۴۸۳؛ مکارم، سایت.
@ahkam_yar