🔴چمران اومده بود کردستان. اون موقع، معاون نخستوزیر بود. وقتی خبر حضور نماینده امام به پاوه رسید امید به مردم برگشت! خیال میکردن خمینی فراموششون کرده و ضدانقلابای کرد قراره همهشونو قتل عام کنن.
.
پیرمردا چمران رو خوب میشناختن. جوونای پاوه تعریف رشادتها و مبارزاتش تو لبنان رو از دستمالسرخها شنیده بودن. این که یه تنه یه گردان آدمو زمینگیر میکرد! چمران یه قهرمان بود که کل زندگیش جونشو کف دستش گرفته بود و برای دفاع از مردم بیگناه میجنگید.
.
توی اون محاصره، با هزار زحمت تونست یکی از بالگردای ارتش رو برای حمل مجروحین پاوه هماهنگ کنه. دشمن، حتی به پرندههای توی آسمون هم رحم نمیکرد چه برسه به یه بالگرد ارتش با پرچم امداد. مهم نبود پر از آدمای زخمی و مجروحه؛ مهم این بود مردم امیدشون رو از دست بدن و بفهمن که تنهان. اونوقت یا تسلیم میشدن یا کشته.
.
چمران به خانوادهها دلداری داد که خدا از دشمن زورگو بزرگتره و بدتر از اینم تجربه کرده. به ضدانقلاب اطلاع داده بودن بالگرد برای مجروحاست و نزننش. بالگرد که پرید، روی هوا زدنش. چمران، با اون همه افتخار، حسابی شرمندهی مردمی شد که بهش امید داشتن. تو دلش غوغا بود! خودش رفت پشت گاری و مجروحا رو بردن داخل شهر...
.
مادر یکی از قربانیها اومد جلو و سر چمران داد کشید. گفت: «پسرم زنده بود. تو اونو کشتی، من اونو از تو میخوام». اشک تو چشمای چمران جمع شد و سرشو انداخت پایین. پیرزن، داغدار پسرش بود. یادش رفته بود شرایط جنگیه و دشمن این جنگ رو شروع کرده. فراموش کرده بود پسرش با شلیک ضدانقلابها آسمونی شد. شروع کرد به کتک زدن معاون نخستوزیر کشور! چمران، ساکت و آروم ایستاد و کتک خورد! مردی که اسمش دشمن رو به لرزه درمیاورد، مردی که کلی آدم بیگناه برای اینکه جونشونو نجات داده بود شب و روز براش دعا میکردن و عاشقش بودن عذرخواهی کرد، ایستاد و کتک خورد.
پیرزن آروم که شد، خجالت کشید!
چقدر این داستان آشناست...