✅ به نام خدای غنچه‌ها و ستاره‌ها ... ✅ سردار سکوت و عمل! عصر روز پنجم فروردین ۱۳۹۷ خورشیدی رهسپار خانه‌ای با صفا شدیم که یکی از کبوترهای خود را تقدیم امنیت ایران؛ این مرز پر گهر، نموده بود. در حوالی مسجد اعظم جنت آباد، منزل مرحوم، آقای زفاک؛ هنوز بوی حسن را می‌دهد. دومین روز از اولین ماه سال شمسی، میلاد با سعادت حسن؛ یکی از «حرف نزن‌های» روزگار است. وقتی وارد منزل ایشان شدیم، مادرش منتظر پخش مستند تولد فرزندش از شبکه تابان بود. این دیدار را به غنیمت شمردیم و گفتیم چه خوب است در این بهاران، فضای مجازی را معطر به عطر حضور شهدا کنیم. همه، شهید زفاک را با «سکوتش» می‌شناسند، حتی مادرش!! از این‌رو، هدفمندانه! از مادر شهید پرسیدم؛ این که حسن حرف نمی‌زد، به شما رفته بود یا پدرش؟! لبخندی زد و گفت؛ نه تنها حسن بلکه همه بچه‌هایم، «نگو» هستند. یکی از پسرانم؛ رئیس یکی از سازمان‌ها بود. یک روز خودش مشغول نظافت محوطه اداره بوده که مراجعه کننده‌ای وارد می‌شود و از او آدرس اتاق رئیس را می‌پرسد. به ایشان آدرس را می‌دهد و بعد خدمت ارباب رجوع می‌رسد. مراجعه کننده با تعجب می‌گوید؛ شما رئیس بودید؟ پسرم می‌گوید؛ رئیس کیه بابا! رئیس کسی هست که حلّال کارها باشد، در هر لباسی که باشد!! من مادرشان بودم اما باید به زور از آنها حرف می‌کشیدم. حاجی صغری که اصرار داشت چای سماورش را بخوریم گفت؛ حسنم نقاش خوبی بود و بچه‌های محله را با هنرش، بسوی مسجد و محراب جذب می‌کرد. مظلوم بود و مهربان. پول قلمش را، لباس نویش را، کمپوت‌های ملاقاتیش را، همه‌ را به فقرا می‌داد. اگر اردکان بود، یا زخمی بود یا با التماس من چند روزی را اضافه می‌ماند. روزی با چِرزون زیاد رفتم به ملاقاتش در بیمارستان یزد، تا من را دید با اصرار گفت به اردکان برگرد و در تشییع جنازه فلان شهید شرکت کن. آنجا واجب‌تر است. در جواب سؤال خواهرش که پرسیده بود چرا پشت پیراهنت سوراخ سوراخ شده، گفته بود؛ در جبهه گاهی از فرط خستگی چنان شُل و بی‌حال می‌شویم که نمی‌فهمیم موش‌ها پیراهنمان را می‌خورند!! در آخرین سفرش به جبهه گفت؛ مادر! خواب خاصی ندیدی؟ گفتم؛ نه. گفت؛ یک نفر خواب دیده، یک خانواده‌ای پنج‌ تا کبوتر داشته که یکی از آنها به آسمان پرواز کرده. بعدها فهمیدم خودش بوده، قبل از شهادتش هم خود را در دامن حضرت زهراء (سلام الله علیها) دیده بود. وقتی رفت، گفت؛ مادر! در فراقم صبری زینبی داشته باش و بی‌تابی نکن.! در پایان با تواضعی عالمانه گفت؛ این که حسن، حسن شد بخاطر توجه خاص خدا به او بوده است و گرنه من و پدرش بی سواد بودیم و از خودمان چیزی نداشتیم. در بین خنده‌ها و گریه‌هایش حقائق زیادی را گفت که فرصت کتابت آنها نیست. روح این سردار سکوت و عمل که از خطّه پاک جنت آباد است -و شاید اگر الان در جمع ما بود از جمله مسؤولین ساکت اما عامل و حلّال بود- قرین رحمت الهی باد؛ باشد که روحش و عملش در ما دمیده شود، با سکوتمان، هیزم آتش دشمن نشویم و با کارهای نیکمان باعث افتخار ائمه هدی (علیهم السلام) شویم. ✍ جواد حاجی اکبری 🗓 فروردین ۹۷ با اندکی تغییر فروردین ۴۰۳