مرحوم آقای معصومی، فرش فروش بود و می گفت: «من با آقای مدنی رفت و آمد داشتم. قبل از انقلاب با یک نفر اختلاف پیدا کردیم و گفتیم برای حل وفصل دعوا پیش آیت ا... مدنی برویم. رفتیم و آیت ا... مدنی حرف های ما را گوش داد، اما تحویل مان نگرفت، هرچند حق با ما بود و حق را هم به ما داد. من برگشتم، درحالی که دلخور بودم که چرا این طور مثل غریبه ها با ما رفتار کرد؟ یک مدت خدمت ایشان نرفتم و بعد از مدتی که رفتم، حسابی تحویل مان گرفت. گفتم: «حاج آقا! آن روزی که برای حل اختلاف پیش شما آمدم، درحالی که حق با من بود، اصلا تحویلم نگرفتید.» گفت: «مؤمن! آن روز شما برای حل اختلاف آمده بودی. اگر قرار بود با تو سلام و علیک گرم کنم، آن بنده خدا از اول فکر می کرد که من حق را به شما خواهم داد و این خلاف عدالت بود.»