🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
دوستانی که دلانه جذاب باران رو نخوندن یا خوندن و دوست دارن یکبار دیگه هم این رمان جذاب رو بدون تبلیغات بخونن رو لینک زیر بزنن و قدم رنجه کنن بیان کانال دوستم که دخمل خیلی خوبیه🥰
بزن رو لینک خوشگلم
❤️❤️❤️❤️
@Atr_mah@Atr_mah@Atr_mah
❤️❤️🌺
قسمتی از داستان جذاب باران که از سر بی کسی گیر یه عده خدا نشناس افتاد و سر از دبی درآورد
🌼🌼🌼
باکلافگی گفت امشب بایدخانمم بشی تانذارم دست شیخ بهت برسه
از شنيدن واژه خانمم دلم لرزيد ……چرا انقدر حرفاش صادقانه بود؟!
واقعا چاره نداشتم ؟! يا باورش كرده بودم؟!
باورم نميشد …به همين سادگي ، ابروم رو به باد داده بودم …
يعني همه چيز تموم شده بود؟!
ميلاد ازم فاصله گرفت….دستي نوازش گونه به صورتم كشيد…تمام وجودم ، روحم ، جسمم ، غم و درد رو فرياد ميزدن …ولي اشكي توي چشمام نبود كه بخوام بريزم …مغموم به ميلاد نگاهي كردم …تمام صورتش از اشك خيس بود…پس چرا اين اين جوري ميكرد؟! جاي اينكه من زار بزنم اون داشت زار ميزد …
@Atr_mah
پیشنهاد میکنم حتما این رمان جذاب دنبال کنید👌👌
@Atr_mah@Atr_mah@Atr_mah