#ماجراهای_من_مایک_و_آقایTeacher #قسمت_هفتاد_و_پنجم # شاگرد : استاد این خارجیها خدایی خیلی #حسودن چشم ندارن ببینن ماها #پیشرفت کنیم #استاد: باز چی شده؟ #شاگرد: با مایک رفتیم شهر کتاب من میخواستم یه کتاب خودآموز #کامپیوتر بخرم به مایک گفتم میخوام اینو بخرم و خودم یواش یواش یاد بگیرم فوری برگشت گفت: I buy it یعنی من داشتم شاخ درمیاوردم آخه #زشت نیست تو را خدا؟ وقتی من میگم میخوام اون #کتاب را بخرم فوری برگشته میگه من میخرمش واقعا نمیدونم بهش چی باید میگفتم #استاد: خُب خُب #ترمز کن همینجا بچه جون باز دچار #سوتفاهم شدی #شاگرد: چطور؟ #استاد: اون #بدبخت از تصمیم تو #خوشحال شده و خواسته بگه باهات موافقه و یه #اصطلاح انگلیسی بکار برده که معنیش میشه باهات #موافقم بعد ببین تو چه چیزها که پشت سرش نگفتی شاگرد: ای بابا باز #سوتی دادم #استاد: برو زود ازش #عذر خواهی کن #اندیشمندانه_انتخاب_کنید #اندیشمندان_جوان_سپنتا #آموزش_زبان لینک کانال 👈 @ajs_org