اندیشمندان جوان سپنتا
دزدیده چون جان می روی اندر میان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو وز چشم من بیرون مشو ای تابان من هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون بنگری در جان من تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو من وی روی تو من بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا سر و اندرآ ای کنعان من از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن شدم ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی پیش چرا می کشی تا وا شود چشمان من ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها ای آن پیش از آن‌ها ای آن من ای آن من منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی اندیشه‌ام نی ای تو کیوان من مر اهل را لحد در بحر باشد تا ابد در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا بی‌تو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من ای فارغ از من ای برتر از امکان من لینک کانال 👈 @ajs_org