مادرم ميگفت : شنيدم پسر همسايه خيلى
#مومن است...
#نمازش ترك نمى شود...
زيارت عاشورا ميخواند...
#روزه ميگيرد...
مسجد ميرود...
خيلى
#پسر با
#خداييست...
لحظه اى دلم گرفت.... در دلم فرياد زدم باور كنيد منم ايمان دارم...
دست هاى پينه بسته پدرم را دست هاى خدا ميبينم...
زيارت عاشورا نمى خوانم...
ولى گريه يتيمى در دلم
#عاشورا به پا ميكند...
به صندوق صدقه پول نمى اندازم...
ولى هر روز از آن
#دخترك #فال فروش...
فالى را ميخرم كه هيچ وقت نميخوانم...
مسجد من خانه مادر بزرگ پير و تنهايم است...
كه با ديدن من كلى دلش شاد ميشود...
براى من تولد هر نوزادى تولد خداست... مادرم...
خداى من و
#خداى #همسايه يكيست...
فقط من جور ديگرى او را ميشناسم و به او
#ايمان دارم...
خداى من دوست انسان# هاست نه پادشاه آن ها...
💕🧡💕