♥️🇮🇷♥️
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#قسمت_سی_و_چهارم
#کتاب_حاج_قاسم 📚
🔸راه سی و چهارم..
عزیز ما
از جوانی در جبهه بود.
فکر کنید از بیست و دو سالگی... تا... شصت و دو سالگی حدود 40سال،
میشود 14600روز،
میشود هشت صد و هفتاد و شش دقیقه!
خودتان حساب کنید چند ثانیه میشود.
تمام این لحظات را او در کسوت پاسداری از حریم امنیت ایران سپری کرد.
میشود سربازی او برای ولایت، اما خواب راحت شب و روز برای من و شما!
مدام در دل خطر، چه در شهر و کشورش، چه در بیرون مرز ها!
و زخم هایی که نباید گفته میشد و ترکش هایی که در بدنش جا میگرفت و نباید دیده میشد!
چون او یک سردار بود، درون و برون مرز هر اتفاقی برایش می افتاد...
و این ترکش ها میشد درد دائمی. خودش به دوستی گفته بود: من روزی نیست که بدون درد سپری کنم.
♥️♥️♥️
میدانی حاجی جان!
یک قسمت از ترکش هایت بماند پای حساب کوچه های مدینه!
در جبهه بسیجی هایت پشت لباسشان مینوشتند:
میروم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم !
درد پهلو و کمرت، باشد به نیابت از مادر!
یک قسمت از ترکش هایت بماند پای حساب جگر تکه تکه حسن؛
درد سینه سوخته ات!
یک قسمت از ترکش هایت بماند پای روضه ارباب تشنه لبت اباعبدالله (ع)، پای روضه غریب مادر، حسین؛
دستان قطع شده ات پیشکش علمدار!
پاهای قطع شده ات، بدن تکه تکه شده ات، سر جدا شده ات؛
همه اش پای قاسم، علی اکبر، علی اصغر (ع)!
درد ترکش هایت آرزوی خود بود؛
دردی که اماممان، حجه ابن الحسن (ارواحنا له فداه) از حال مردمان میکشد.
از قلّت خوبان و کثرت دشمنان!
از دین داری بال پشه ای مسلمانان
از گناهان مردمانش!
و شهادت خوب عاقبتی است برای یاران خالص و صادق ایشان
یالیتنی کنت معکم...
هنیئاً لک حاج قاسم!
#علمدار_مقاومت ✌️