😁 پیرمرد به پیرزن گفت: بیا یادی از گذشته کنیم، من میرم کافه تو بیا سر قرار و حرفای عاشقونه بزنیم فردا پیرمرد به کافه رفت ولی پیرزن نیومد! وقتی برگشت خونه دید پیرزن داره گریه می‌کنه! پرسید چرا گریه می‌کنی ؟؟ اشکاشو پاک کرد و گفت: بابام نذاشت بیام!!! 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید