🌸💕🍃🍃 ..... ..... چهل_چهار.. مهیار ـ وقتی دوباره یار ها عوض شد انوشکا از پیست خارج شد ! منم همین طور ! دنبالش می دوییدم از ساختمونم خارج شد منم پشت سرش حالا وقتش بود : مهدیار : بنتیا ! صبر کن ! بنتیا ـ خشکم زد ! اون منو شناخت ! اون همبازی بچگیش رو شناخت برگشتم به سمتش دیگه بهم رسیده بود ! حتی از زیر ماسک هم می تونستم چشمای اشک الودشو ببینم ! بنتیا : دیدی برگشتم ! ـ اره برگشتی ولی کی؟ می دونی تو این سالا چی کشیدم ؟ ـ می دونم اما دیگه نمی تونستم اونجا بمونم ! ـ اصلا چرا رفتی ؟ چی رو نمی تونستی تحمل کنی ؟ ـ بشین تا برات بگم ! مهدیار ـ با بنتیا نشستیم رو چمنا ی حیاط پشتی و اون شروع کرد ! بنتیا : وقتی به دنیا اومدم مادرم اسم منو گذاشت بنتیا به معنی دختر بی همتای من ! مادرم عاشقم بود اما پدرم عاشق مادرم بود و به من فقط چون مادرم دوستم داشت محبت می کرد ! وگر نه از من بدش می اومد ! وقتی شیش سالم شد ادم ربا ها می خواستن منو بدزدن یادت که هست ؟ ـ اره ! همون دزدی که باعث مرگ مادرت شد ! ـ اره مادرم برای نجات من جون خودشو به خطر انداخت و رفت اون دنیا ! و پدرم منو مقصر می دونست هر روز تحقیر هر روز توهین ! همه اونا رو تحمل کردم چون با تو و بردیا خوش بودم ! چون تورو داشتم که باهات درد و دل کنم اما وقتی دوازده سالم شد ! توی سن بلوغ بودم یادته من همیشه چند شخصیتی بودم ولی توی اون دوران شدت گرفته بود تا این که عسل دختر خالت اومد پیشمو بهم گفت : من دیوونم و تعادل روانی ندارم ! گفت که تو منو دوست نداری و فقط دلت برام می سوزه گفت و گفت و گفت ! اینقدر هر روز اینارو تو گوشم می گفت که خودمم باور کردم ! و از خونه زدم بیرون تا یاد بگیرم یک شخصیت باشم ! ـ یعنی تو به خاطر چرندیات اون دختر این همه منو عذاب دادی ؟ ـ من متأسفم! واقعا می گم ! اما من فقط یه دختر بچه بودم ! همین ! ـ باشه میگیم بچه بودی بزرگ شدی چرا نیومدی ؟ ـ بعد از رفتنم رفتم پیش یه پیرزن اون به من گفت باید با چهره های مختلفم وارد جامعه شم تا یاد بگیرم روی رفتارام کنترل داشته باشم ! و زمانی که فهمیدم اون حرفا چرند بود من یه دختر نبودم چهار دختر بودم و تو هم بزرگ شده بودی و از هیچ نوع دختر خوشت نمی اومد پس من با همه شخصیتام وارد زندگیت شدم تا تو بگی چی می خوای! اخه اون پیر زن می گفت مهم نیست دیگران چی می گن مهم اینه که عشقم چی می خواد ! ـ منظورت چی؟ ـ میسا ، انوشکا ، تانیا ، کامیشا ! همشون من بودم ! ـ چه طوری ؟ ـ اون پیرزن به من تغیر چهررو یاد داد و من با چهار شخصیت وارد دنیای بیرونم شدم و اسم هارو با توجه به شخصیتم انتخاب کردم !میسا (زنی که با غرور و تکبر راه می رود ) ، انوشکا ( جذاب ) ، تانیا ( ملکه مهربانی) و کامیشا ( خوشحال و سرزنده)! ـ پس من برای همین داغ می شدم چون با تو برخورد می کردم ! ـ اره ! به خاطر این مدتیم که اذیت شدی معذرت می خوام ! من فقط می خواستم تو بهترین رو داشته باشی ! اما تو ... 💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕 ..... @aksneveshteheitaa