﷽
یڪ شب نزدیڪے هاے اذان صبح خواب دیدم ڪہ حمید گفت:خانوم خیلے دلم برات تنگ شده،پاشو بیا مزارم.معمولاً عصر ها به مزارش میرفتم ولے آن روز صبح از خواب ڪہ بیدار شدم راهے گلزار شدم،همین ڪہ نشستم و گل ها را روے سنگ مزار گذاشتم دخترے آمد و با گریہ من را بغل ڪرد،هق هق گریہ هاش امان نمے داد حرفے بزند،ڪمے ڪہ آرام شد گفت:عڪس شهیدتون رو توے خیابون دیدم،بہ شهید گفتم شنیدم شماها براے پول رفتید،حق نیستید،باهات یہ قرارے میذارم،فردا صبح میام سر مزارت،اگر همسرت رو دیدم مے فهمم اشتباه ڪردم،تو اگہ بہ حق باشے از خودت به من یہ نشونہ میدے.
برایش خوابے را ڪہ دیده بودم تعریف ڪردم،گفتم:من معمولاً غروب ها میام اینجا ولے دیشب خود حمید خواست ڪہ اول صبح بیام سر مزارش.
ماجراے خوب از زبان همسر شهید:)
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالے
#دلتنگی
یادشهدا باذکرصلوات
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
ঈ🌹ঊ
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯