🌴 مردان دریایی 0️⃣2️⃣🌷 قسمت بیستم آنها حدود يكصد متر از ما دور بودند. خدا شاهد است وقتي بيست يا سي متر از آن اتاقك دور شدند، ناگهان از آنجا، دو- سه دست هي بالا ميرفتند و پايين ميآمدند. داد زدم: «بچه ها! مثل اينكه كساني آنجا هستند و ميخواهند اسير شوند!» در يك لحظه يك نفر از آنجا بلند شد. بچه ها به طرف او تيراندازي كردند. او دوباره نشست. فرياد زدم: «بابا! شليك نكنيد. بگذاريد بلند شود!» با قطع تيراندازي، آن عراقي بلند شد و با ترس و هراس به سمت ما آمد. پس از او، نفر بعدي هم بلند شد. خلاصه چهار نفر از آن سنگر بيرون آمدند. آنها در آن همه انفجار و با آن همه سر و صداي تكبير ما در آن سنگر مخفي شده بودند. براي تصرف اين سنگر مهم و خطرناك كه در محور ما بودسه نفر را مأمور كرده بوديم كه بيايند و راهپلة ورودي آن را پيدا و منهدمش كنند. در آن لحظه كه آن چهار عراقي اسير شدند، نگاه ميكردم كه اينها ميخواهند چگونه و از كجا بيرون بيايند. چون چهار طرف آن بسته و صاف و يكدست بود و هيچ دري نداشت. در ناباوري ديدم كه يكي از آنها طنابي را كه آويزان شده بود، گرفت و پايين آمد. آن وقت چگونه ميتوانستيم بفهميم كه آنها با طناب به داخل اين سنگر ميروند و بيرون ميآيند؟ اين هم از لطف خدا بود كه آنها اسير شدند. چهار نفر از آن طناب به پايين آمدند و خود را تسليم كردند. حتم داشتيم كه آنها در شب گذشته با تيراندازي خود، چند نفر از نيروهاي ما را شهيد و يا مجروح كردهاند و حالا آمدهاند كه تسليم شوند. آنها را بالاي سر شهدا برديم و شهدا را نشانشان داديم و پرسيديم: «اينها را چه كسي زده است؟» مات و مبهوت مانده بودند و فقط نگاه ميكردند. ميخواستيم بچه هاي مجروح را به عقب بفرستيم، ولي نه قايقي بود و نه وسيلهاي. هر چه ميگفتيم: «قايق بياوريد!» ميگفتند: «قايق نيست. ديشب تير و تركش خورده و خراب شدهاند.» خودمان هم ميديديم كه بعضي از آنها واژگون و برخي هم در ساحل خراب بودند. كمي از سر خط پايينتر رفتم كه ديدم قايقي در موانع گير كرده است. شهيدي در آن بود. داشتم نفر بعدي را كه در قايق بود، نگاه ميكردم كه ديدم سرش تكان خورد. سرش را برگردانيد. جا خوردم. اول احساس كردم شهيد است، ولي بعداً دريافتم كه زخمي است و هفت–هشت ساعت است كه آنجا افتاده است. خيلي برايش ناراحت شدم. به طرفم رو كرد و گفت: «برادر، كمك نميكني؟» فارسي حرف ميزد. دلم برايش سوخت، اما هيچ چارهاي نداشتم. آنجا چه ميتوانستم بكنم؟ در آنجا تكان كه ميخوردي تا زانو در گل و لجن فرو ميرفتي. بهترين محل همان جايي بود كه او مانده بود. ساعت تقريباً 11 صبح بود. تماس ميگرفتيم، ولي قايق نبود. بچه هاي غواص را، كه سالم بودند، بسيج كرديم. آنها قدري از موانع را كنار زدند. معبري با زحمت فراوان باز شد. فكر اينكه داريم جان بچه ها را نجات ميدهيم به ما نيرو ميداد، چون مجروحين داشتند يكي يكي تمام ميكردند. خدا رحمت كند شهيد جليل شريفي را كه آنقدر از او خون رفت تا شهيد شد! حميد حويزي هم اگر در آنجا ميماند، تمام ميكرد. موانع را كنار زديم و یکیک مجروحان را با زحمت زياد به روي دوش گرفتيم و به طرف قايقها برديم. به لب اروندرود كه ميرسيدي، به علت جزر آب، تا كمر در يك گِل نرم فرو ميرفتي. حساب كنيد مجروحي را كه از ناحية پا زخمي شده بود، ميخواهيد حمل كنيد. يكي از آنها را روي دوشم گرفته بودم. تكان كه ميخوردم، فرياد آخ او به هوا ميرفت. فرياد او مثل يك چكش بر سر من فرود ميآمد. هم خسته بودم و هم درد او عذابم ميداد. تازه در گِل هم فرو ميرفتم. ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇 🌐https://alefdezful.com/4305 🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول ✴️ لینک عضویت کانال واتساپ شماره 2 الف دزفول👇🏻 : 🌐https://chat.whatsapp.com/JK8xh4YvASJIdx6Am14F6g ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/alefdezful