🌴 5️⃣1️⃣🌷 قسمت پانزدهم از آنها پرسيديم: «پس بچه هاي غواص گردانتان كجا هستند؟» پاسخ دادند: «هنوز نرسيدهاند.» كمي پس از رفتن آنها از آن طرفتر كسي مرا صدا زد. ديدم شهيد عبدالنبي پورهدايت است. او با سه نفر از بچه هاي اطلاعات–عمليات لشكر، نيم ساعت قبل از ما به آب زده بودند و قرار بود كه همديگر را در معبر ببينيم كه او هم راه را گم كرده و روي معبر گردان عمار، همانجايي كه ما بوديم، درآمده بود. زير پاي سنگرهاي دشمن كه قرار شده بود هيچكس سخن نگويد، دور هم جمع شديم كه ببينم چه بايد بكنيم؟ حدود ساعت نه و پانزده دقیقه بود كه تصميم گرفتيم از همانجا كار را آغاز كنيم. علت اينكه نميخواستيم از جايمان تكان بخوريم و به معبر خودمان برويم اين بود كه يك اتاق سيماني كه در داخل آن كمين عراق واقع بود درست سر راه ما قرار داشت. ما پنجاه و چهار غواص از گردان بلال بوديم كه با دوازده نفر بچه هاي اطلاعات–عمليات لشكر، شصت و شش نفر ميشديم. حدود هشت نفر از بچه هاي ما گم شده بودند كه بعدها شنيديم آنها در ساحلي درآمدهاند كه ساحل خودي بوده است، نه ساحل دشمن. چند تا از سيم خاردارها را بريديم و موانع خورشيدي را به عقب كشيديم. بچه هاي اطلاعات–عمليات لشكر با چند نفر از بچه هاي ما به جلو رفتند. من و برادر خضريان مانديم تا همه رد شدند. از موانع دوم كه ميگذشتيم، تمام مينها و تله هاي انفجاري را خنثي كرديم تا اينكه به موانع سوم رسيديم. اين حركت از ساعت 9:15 تا 9:55 دقيقه طول كشيد. بچه ها به جاي مهم و حساس، يعني بيست متري دشمن، رسيده بودند. صداي نگهبانان عراقي به خوبي شنيده ميشد و از سخنانشان كه «عَدّد، عَدّد» ميگفتند، مشخص بود كه بو بردهاند. تيربار عراق در بالاي سرمان كار ميكرد و ما در زير پاي سنگرها خوابيده بوديم. آنچه پيش از آن به ما گفته شده بود اين بود كه در آن محل، سراشيبياي وجود دارد كه ميبايست از آن بالا بكشيم و به راحتي پايين برويم، ولي وقتي به آنجا رسيديم، ديديم يك ديوار بسيار بلند قرار دارد. چون نفرات اول وضعيت ديوار را نميدانستند با سر و كله از بالا به زمين خورده بودند، از جمله شهيد حميد كياني كه وقتي رفت و آنگونه افتاد، گفت: «واقعاً چقدر بلند است!» خدا رحمت كند شهيد عبدالنبي پورهدايت را كه حدود سه - چهار قدم رسيده به آن ديوار با انفجار نارنجك دشمن به شهادت رسيد. در همانجا درگيري سختي شروع شد كه برادر جمال قانع و چند نفر به سمت چپ رفتند و يك سنگر مهمات دشمن را منهدم كردند. گلوله به سر جمال خورد و زخمي شد و به حالت اغما افتاد كه بعد از چند دقيقه شهيد شد. قرار شد كه زياد به طرف چپ نرويم. حدود چهل- پنجاه متر برويم سمت چپ تا حفاظ محورمان باشد و با بقية بچه ها به سمت راست برويم تا به محور خودمان برسيم؛ يعني هم مسير گردان عمار را پاكسازي كنيم و هم مسير خودمان را. پنجاه نفر از بچه ها تا آخر سمت راست رفتند و من پس از چند دقيقه به آنها رسيدم. در موانع سوم و در داخل آب، در كنار برادر خضريان بودم. يكدفعه چند گلوله به طرفمان آمد. برادر خضريان چرخي خورد و گفت: «محمود! تير نخوردي؟» گفتم: «نه. گفت: فكر ميكنم تير خوردهام.» بيسيم هم خراب شده بود و او به شدت احساس ناراحتي ميكرد. خط شكسته شده بود و ميبايست قايقهايي كه حامل بچه هاي خشكي بودند، ميرسيدند. از پنجاه نفر ما حدود چهار يا پنج نفر شهيد شده بودند و بيست نفر زخمي. ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇 🌐https://alefdezful.com/4304 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc