🎁 به نام خدا
🌷 عبده🌷
🌹این روایت را تا انتها بخوانید. روایتی که با بغض شروع و با اشک تمام می شود.
🌴 روایت شهیدی که از تشییع کنندگانش تشکر کرد.
🌷 روایت شهیدی که پس از شهادت ، همیشه هوای مادرش را داشت.
✍🏻 روایت هایی از شهید عبدالرضا نصیرباغبان و بی قراری های مادرش
🌴بساط نهار را که پهن کردیم. بحث رفت سمت جبهه و منطقه و عملیات. عبدالرضا گفت:«اگه ایندفعه عملیات بشه و مجبور به عقب نشینی بشیم، من دوست ندارم برگردم!»
💐مادرش هر جا می نشست و حرف عبدالرضا می شد، می گفت: «یک تکه هم که شده از او هم برایم بیاورند، تا دلم راحت شود»
🔅یک روز که مادر بدون اطلاع راه افتاده بود و رفته بود تهران، پسر بزرگش که ساکن تهران است، خواب عبدالرضا را می بیند که به او می گوید: . . . .
❇️۱۵ سال بود موتور پسرش را نگه داشته بود به این امید که عبده برگردد. دل آدم آتش می گرفت از دیدن آن موتور. تابوت عبده را که آوردند توی هال خانه شان ، خیلی اتفاقی کنار موتور سیکلتش گذاشتند روی زمین. در و دیوار گریه می کردند.
⭕️مشروح روایات را در خلوتی آرام مرور کنید👇🏻
🌐
https://alefdezful.com/1013
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐
www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐
https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc