🌺 این خاطره رو بخونید: (از بزرگی است که حکم استادی به گردن من داره :
خوندنش خالی از لطف نیست)
💢 تو تیپ ذوالفقار، واحد ضد زره بودیم.
تو تیم سام ۷ من یه فرمانده داشتم . به نام "جاوید زاده"
از من بزرگ تر بود. اما قیافه اش خیلی از من کوچک تر نشان می داد.
خیلی شوخ و شجاع بود.
شجاعتش خیلی شجاعت بود.
و شوخ بودنش هم احتمالا بخاطر روحیه دادن به بچه ها تو شرایط بسیار سخت کربلای 5 بود.
یک روز تو چادر ،
بچه ها با هم شوخی می کردند.
یکی از بچه ها به شوخی به من یه چیزی گفت.
من از شوخی ایشان ناراحت شدم. اما چیزی نگفتم.
چند روز از این داستان گذشته بود، همان بنده خدا حین شوخی با یکی دیگه از بچه ها با او درگیر شد.
من از این فرصت استفاده کردم و رفتم سراغ "جناب جاوید زاده" و زیر آب اون بنده خدا رو زدم.
فردای اون روز جاوید زاده ،تسویه من رو از واحد سام ۷ زد و من را فرستاد تیم مالیوتکا .
وقتی اعتراض کردم،
گفت: تیم من کودکستان نیست! که بشه زیراب بچه ها رو زد. اینجا ((نه حساس باش، نه جاسوس)).
از آن روز یک دل نه صد دل عاشق شهید جاوید زاده شدم.
#تربیتی
🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج)
@alelm_almasboob