❌ادامه پست قبل : اون آقای مرجع که خمس رو گرفته بود، یه پولی به من داد. چون من واسطه بودم! من برگردوندم گفتم: من وضعم خوبه یعنی فقیر نیستم. گفت: پهلوت باشه یه جایی خرج کن. گفتم: باشه. یه بنده خدایی میخواست بره یکی از کشورای خارج که برزیل بود ظاهرا. یه هشت نُه ماه اونجا بود و ضمنا آدم دانشمندی هم بود. میگفت: به اساتید دانشگاه بگید من اسلام شناسم هر سوالی دارید راجع به اسلام بپرسید من جواب میدم.زمان جنگ هم نیم کیلو طلا برای جبهه کمک جمع کرد و سی چهل نفر مسیحی ها رو به اسلام دعوت کرد. ما این پول رو دادیم برای هواپیمای این بنده خدا. وقتی این بنده خدا این خاطره رو نقل کرد گفت: در یکی از این جلسات یکی از استاد دانشگاه ها اومد چند جلسه از ما سوالاتی در مورد اسلام داشت ما جواب دادیم.دور سوم چهارم مذاکرات بود تقریبا که این استاد نیومد. گفتیم: چرا این استاد نیومد؟ گفتن: بیمار شده رفته بیمارستان. رفتیم بیمارستان سر تختش و پاشد نشست و ادامه مذاکرات. همونجا گفت حالا اسلام رو قبول دارم. چطور مسلمان بشم؟ گفتم: بگو اشهد ان لا الله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله مسلمون میشی. دروازه اسلام اینه. مسلمون شد و اونم استاد دانشگاه توی تخت خواب بیمارستان برزیل مرد. من گفتم: خدایا چه میکنی تو؟ یک آب دهن به ریش یک معلم میفته.معلم برای خدا میگه و الکاظمین الغیظ.خودشو نگه میداره.به سر من میندازی از تهران برم همدان.به سر اون پدر دو شهید میندازی که منو از این محله قلاب کنه ببره اون محله.به سر پدر اون معلم شهید میندازی که بدو اگه یواش میومد میمرد.دوید و حرفا رو قیچی کرد و گفت.من تحت تاثیر قرار گرفتم توی تلویزیون گفتم.این پیرمرد آمد خمسشو داد و اموالشو وقف نهضت کرد.بعد از این اموال بخشی از این پول هواپیمای کسی شد که استاد دانشگاه توی کشور برزیل مسلمان شد. 🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج) @alelm_almasboob