من در خانوادهای رشد کردم که ادب و حیای کلام حاکم بود.
ولی آغاز رفتن به مدرسه و دیدن تفاوت ادبیات جامعه با استانداردهای ما، عملا ورود به یک بحران بود!
خاطرم هست که این تفاوت فرهنگ چقدر باعث عذابم بود. در مدرسه احساس غربت و ترس داشتم و در منزل احساس گناه. و این درد وقتی بیشتر میشد که در این باره امکان گفتگو نداشتم!
اگرچه من هیچ وقت با فرهنگ کوچه و خیابون کنار نیومدم ولی خواسته یا ناخواسته چشم و گوش من خیلی زودتر از اون چیزی که دیگران فکر میکردند باز شده بود!
گستره معلومات من و بیاطلاعی همگان از این دائرةالمعارف فحش و سایر چیزها، گاهی منو در موضع بغرنجی قرار میداد!
وقتی که میفهمی... ولی باید خودت رو به تجاهل بزنی! نه بخندی، نه اظهار نظر کنی، نه هیچ عضلهای در صورتت کمترین انقباضی پیدا کنه!
و در همون سنین کم من به درجه استادی در مهارتی رسیدم که امروز بهش میگن پوکر فیس!
این موقعیت در هر جایی که بزرگسالان جمع بودن پیش میومد ولی امان از اون وقتایی که مهمون بودیم یا مهمون داشتیم و زوج جوانی با حماقت هرچه تمامتر وجود یک بچه دبستانی ساده رو ندید میگرفتند و در خلوت خیالی خودشون مشغول گفتگو میشدند!
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6