یک زمانی بود که میشد آدمها رو گرفت، اونها رو توی زیرزمین کشتی به زنجیر کشید و مجبور کرد که روزها و روزها پارو بزنند تا افراد صاحب قدرت طبقه مجلل کشتی به مقصدشون برسند. ولی به تدریج این کار سختتر و سختتر شد و حرکت کشتی تجمل و اشرافیت با تهدید جدی مواجه شد.
این بود که نقشه جدیدی کشیده شد. تعدادی زن و مرد خوشگل و خوشتیپ، با لباسهای رنگارنگ و زیبا از کشتی پا به خشکی گذاشتند و ظاهرا بیتوجه به مردم شروع کردند به گفتن و خندیدن.
توجه مردم جلب زرق و برق لباسها و شادی تازه واردین شد و زمزمه پیچید که اینا کیان؟ چه خوشگل و چقدر ترگل ورگلن!!
بعد از زمان کوتاهی یکی از این خانمها با قر و قمیش به یکی از آقایون گفت: ای مرد خوشبخت عزیزم... چگونه گشت که ما بدینسان خوشبخت شدیم؟ و مرد هم در پاسخ قربان صدقهای رفت و گفت: دلبر دلربای من، تو خود نیک میدانی که این خوشبختی حاصل آن کشتی است که به سمت مقصد رفاه شناور است. و همزمان به کشتی پهلو گرفته در ساحل اشاره کرد.
مردم اولش یواش یواش و سوت زنان و یه ذره بعدش با عجله و خشتک پران به سمت کشتی لاکجری و درخشان هجوم بردند!
اونجا هم چند خانم و آقا با لبخند مردم رو به سمت پایینترین طبقه کشتی، که اینبار با انواع تزیینات زیباسازی شده بود راهنمایی کردند و مسافران جدید رو متقاعد کردند که برای رهایی از زندگی پر از زحمت و محنت قبلی و رسیدن به خوشبختی و لذت، تا میتونید بیشتر پارو بزنید...
فکر میکنم بقیهی داستان احتیاج به گفتن نداره همسفر عزیز... سالهاست که من و تو برای رهایی از سختی و به امید آسایش مطلق، به بردگی سیستمی درامدیم که روز بروز غنیتر و فربهتر میشه.
حالا میفهمیم که «سختی»، بخش غیر قابل حذفی از زندگی بود و ما بجای انتخاب یک سختی صحیح و موثر، به سمت یک سختی پوچ فرار کردیم.