|به نــامِ خــداوندِ ســوگند یاد کرده بـَر ولایتِ عــَـلی(ع)| آدمیزادِ دنــیاپـَرَست، نـَحـیف و سـُست مانده بود در بـُعدِ مـعنا و جسم و روح! و در وادیِ جـَـهالت بـَساط انداخته بود... آنـقدر تـَـن به خـفت سپرده بود که در تـَـرسِ اسارتِ این و آن زندگی میکرد... تــا ایــن زَمـان که خــــداوند، جـامعه ی انسانیت را به پـِـدَرِ مـَن بـَخشید، و آدَمــی را با حــَضرتِ محــمد(ص) نجـات داد... هــَرزَمان که جـَهلِ بـَـشـَر جــَـنگ می فـروخت، او، بـَـرادرش از طـایفه ی ابـی‌طــالب را در دَهــانِ حــَوادث می فرستاد. و عــَـلی(ع) نیز از مــیدان باز‌نمـی‌گـشت مـَـگر وقتی که فـِـتنه ی آن‌هـــا را به خــاموشی سپرده بـود... انگار خـــداوند، رسـاله ی محـمد(ص) را به نــامِ عــَــلی(ع) نوشته بود... و حضرتِ نـَـبی(ص)، با پـَـناهی به نــامِ عــَـلی(ع) به نـجاتِ آدمیزاد آمده بود... چـَـند ســَطر فـَـدَک، از بـَـیانِ حــضرتِ زَهــرا(س)