بسم الله ✳️موسیقی‌های گوشی، همان چهارپنج تا را بالا و پایین می‌کنم، دخترم مدام غر می‌زند؛ مامان؛ دفترنقاشی‌. مامان؛ فرشته‌ها با هلهله‌‌. تا قفل بازشود و از بین صفحه های متراکم گوشی برسم به موسیقی، سلام فرمانده پخش می‌شود. دخترم که تا حالا غرمیزده، می‌خندد. شاد میگوید:_اخ جون مامان نمی‌خواد عوض کنیدش. ✳️می‌گویم:_ دیدی مامان خودش میدونه چی خوبه!!! می‌خندد و به اشتباه غرزدنها و اعتماد نداشتن‌هایش، پی می‌برد. غرزدنهای دخترمن تمام شده فعلا. ✳️غرزدنهای خودم، مدام جلوی چشمم، رژه می‌روند: _خدایا الان می‌خواستم. _به همه داده‌ای، من یکی نشد؟ _اگرشانس داشتیم که اسممان شمسی بود.. _چرا الان؟ _مگر چه می‌شد الاان مرا به حاجتم می‌رساندی؟ _مگر چه می‌خواستم ازتو؟ _حاجت همه مستجاب است به جز من؟ _چرا بچه؟ _چرا من نه؟ ...وهزارچرای دیگر که وقت و بی‌وقت از سر شوخی و بی ملاحظه خطاب به خدا می‌گوییم. و به اشتباه فکر می‌کنیم کدورتی روی دلمان نمی‌نشیند. ✳️من یک مادرم، علمم محدود، دانشم اندک، امکان خطا و اشتباه همیشه برقرار... اما توقع دارم کودکم با دنیای کوچک دانسته هایش، دنیای کوچک ترسها و واهمه‌هایش، دنیای کوچک شناختش، ✅به من ایمان بیاورد. ✅باورم کند. ✅یقین داشته باشد. ✅ومن تنها در خلقت او موثر بوده‌ام نه در عظمت وجودش نه در روحش نه در جسم وچهره‌اش. و گفتن ندارد که خداوند... عالم، بخشنده، توانگر، عادل، مهربان، آگاه به ضررها و فواید ابدی امور، آگاه به معایب و خوبیهای من از ازل تا ابد، اگاه به عالم و هرچه در ان رخ می‌دهد. و بصیر و لطیف و خبیر و جبران کننده. چقدر ظلم است به خدا وقتی قدر توقعی که از بچه‌هایمان داریم، به خدایمان، اعتماد نداریم.... @zedbanoo