بسم‌الله «من و او» دست‌های کوچکش را توی دستم می‌گیرم. تکان دست‌هایش، چرا سبکش را پاره میکند. تکان می‌خورد. چادرسیاه گل‌گلی را روی سرش می‌کشم. ☘️☘️ چادر را روی سرفرزندش می‌کشد. دست فرزند، تکان می‌خورد، بی‌اراده و با هرتکان مادر. فرزندآرام گرفته، چشم‌هایش نیمه باز است. ☘️☘️ دخترم حالا آرام خوابیده. سینه‌اش بالا و پایین میرود. نفسش گرم است. یاد روزهای اول تولدش می افتم. دستم را دم بینی‌اش می‌گرفتم و با گرمی نفسش، قلبم آرام می‌شد. حالا هم سینه‌اش بالا و پایین می‌رود دستش گرم است. چشم‌هاش کامل بسته‌است. چادرم را کنار می‌زنم و صورت مثل ماهش، اشک را توی چشم‌هایم جمع می‌کند. 🌱🌱🌱 مادر چادر را کنار می‌زند و انگار دستی از پشت، هلش بدهد، روی زمین پخش می‌شود. دست‌های بچه‌اش مثل آونگ این طرف و آن طرف می‌رود. سینه‌اش بالا و پایین نمی‌رود. دم بینی‌اش گرمایی ندارد. چشم‌های مادر، دو کاسه خون شده. دست‌هایش نا ندارد. مادر فرزندش را در آغوش کشیده و آرام می‌گذارد لای ملحفه‌ای که قدش نیست... ☘️☘️☘️ و این غصه پرافتخار مادرهایی است از جنس او که یک ماه است در میان در و رنج، عزیزانشان را به خاک می‌سپرند، اما پرچم شرف و عزتشان را بالا نگه‌ می‌دارند. قصه مادرانی است مثل او که دشمنی دشمنان اسلام را، بی‌عقلیشان را، ذلتشان را، حقانیت وعده‌های الهی و نصرت خدا را مثل لالایی در گوش کودکانشان زمزمه می‌کنند و با هراشک و سکوت، هر قطره خون، هر لحظه درد، خدا و دینش را یاری می‌کنند و یقین دارند همانا نصرت الهی همراه آنان است... ✍مهــــــــــــــــــــــنا @almohanaa