📝 بخشی از مقدمه کتاب علل گرایش به مادی گری شهید مطهری 🔅 موضوع اصلي بحث اين کتاب، يعني اثبات يا انکار خدا، قطعا حسّاس‌‌‌‌‌ترين و شورانگيزترين موضوعي است که از فجر تاريخ تاکنون انديشه‌‌‌‌‌ها را به خود مشغول داشته و مي‌‌‌‌‌دارد. 🔅موضع انسان در اين مسأله، در تمام ابعاد انديشه‌‌‌‌‌اش و در جهان‌‌‌‌‌بيني او و ارزيابيهايش از مسائل و در جهت گيريهاي اخلاقي و اجتماعي‌‌‌‌‌اش تأثير و نقش تعيين کننده دارد. گمان نمي‌‌‌‌‌رود هيچ انديشه‌‌‌‌‌اي به اندازه اين انديشه «دغدغه آور» باشد. 🔅هر فردي که اندکي با تفکر و انديشه سر و کار داشته است، لااقل دوره‌‌‌‌‌اي از عمر خويش را با اين «دغدغه» گذرانده است. 🔅تا آنجا که من از تحوّلات روحي خودم به ياد دارم از سنّ سيزده سالگي اين دغدغه در من پيدا شد و حسّاسيت عجيبي نسبت به مسائل مربوط به خدا پيدا کرده بودم. پرسشها- البتّه متناسب با سطح فکري آن دوره- يکي پس از ديگري بر انديشه‌‌‌‌‌ام هجوم مي‌‌‌‌‌آورد. 🔅 در سالهاي اوّل مهاجرت به قم که هنوز از مقدّمات عربي فارغ نشده بودم، چنان در اين انديشه‌‌‌‌‌ها غرق بودم که شديداً ميل به «تنهايي» در من پديد آمده بود. 🔅وجود هم حجره را تحمّل نمي‌‌‌‌‌کردم و حجره فوقاني عالي را به نيم حجره‌‌‌‌‌اي دخمه مانند تبديل کردم که تنها با انديشه‌‌‌‌‌هاي خودم بسر برم. در آن وقت نمي‌‌‌‌‌خواستم در ساعات فراغت از درس و مباحثه به موضوع ديگري بينديشم، و در واقع، انديشه در هر موضوع ديگر را پيش از آنکه مشکلاتم در اين مسائل حل گردد، بيهوده و اتلاف وقت مي‌‌‌‌‌شمردم. 🔅مقدّمات عربي و يا فقهي و اصولي و منطقي را از آن جهت مي‌‌‌‌‌آموختم که تدريجاً آماده بررسي انديشه فيلسوفان بزرگ در اين مسأله بشوم. 🔅به ياد دارم که از همان آغاز طلبگي که در مشهد مقدّمات عربي مي‌‌‌‌‌خواندم، فيلسوفان و عارفان و متکلّمان- هر چند با انديشه‌‌‌‌‌هايشان آشنا نبودم- از ساير علما و دانشمندان و از مخترعان و مکتشفان در نظرم عظيم‌‌‌‌‌تر و فخيم‌‌‌‌‌تر مي‌‌‌‌‌نمودند تنها به اين دليل که آنها را قهرمانان صحنه اين انديشه‌‌‌‌‌ها مي‌‌‌‌‌دانستم. 🔅دقيقاً به ياد دارم که در آن سنين که ميان 13 تا 15 سالگي بودم، در ميان آن همه علما و فضلا و مدرّسين حوزه علميه مشهد، فردي که بيش از همه در نظرم بزرگ جلوه مي‌‌‌‌‌نمود و دوست مي‌‌‌‌‌داشتم به چهره‌‌‌‌‌اش بنگرم و در مجلسش بنشينم و قيافه و حرکاتش را زير نظر بگيرم و آرزو مي‌‌‌‌‌کردم که روزي به پاي درسش بنشينم، مرحوم «آقا ميرزا مهدي شهيدي رضوي» مدرّس فلسفه الهي در آن حوزه بود. آن آرزو محقّق نشد، زيرا آن مرحوم در همان سالها (1355 قمري) در گذشت. 🔅پس از مهاجرت به قم گمشده خود را در شخصيتي ديگر يافتم. همواره مرحوم آقا ميرزا مهدي را بعلاوه برخي مزاياي ديگر در اين شخصيت مي‌‌‌‌‌ديدم؛ فکر مي‌‌‌‌‌کردم که روح تشنه‌‌‌‌‌ام از سرچشمه زلال اين شخصيت سيراب خواهد شد. 🔅اگر چه در آغاز مهاجرت به قم هنوز از «مقدّمات» فارغ نشده بودم و شايستگي ورود در «معقولات» را نداشتم، امّا درس اخلاقي که وسيله شخصيت محبوبم در هر پنجشنبه و جمعه گفته مي‌‌‌‌‌شد و در حقيقت درس معارف و سير و سلوک بود نه اخلاق به مفهوم خشک علمي، مرا سرمست مي‌‌‌‌‌کرد. بدون هيچ اغراق و مبالغه‌‌‌‌‌اي اين درس مرا آنچنان به وجد مي‌‌‌‌‌آورد که تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد خودم را شديداً تحت تأثير آن مي‌‌‌‌‌يافتم. 🔅بخش مهمّي از شخصيت فکري و روحي من در آن درس- و سپس در درسهاي ديگري که در طي دوازده سال از آن استاد الهي فرا گرفتم- انعقاد يافت و همواره خود را مديون او دانسته و مي‌‌‌‌‌دانم. راستي که او «روح قدسي الهي» بود. @fater290 🔉 👇👇