به روایت از خواهر یکبار فکر نمی کنم خواب بودم، احساس می کنم واقعاً بیدار بودم که یکمرتبه دیدم برادرم محمد پاشایی، مرا صدا زد، دور و برم را نگاه کردم، دیدم همه خواب هستند و فقط من بیدار هستم و محمد پشت سرم نشسته است. هر کاری کردم نتوانستم از جایم بلند شوم. محمد سرش را جلو آورد و گفت: چرا گریه می کنی؟ بعد دستی روی سرم کشید و پیشانی ام را بوسید و گفت: ناراحت نباش، من جایم خوب است و خداحافظی کرد و رفت و من از خواب بیدار شدم. 🍃 🍃 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @alialhadi_jahad_1377 ╰━━⊰🦋°🇱🇧°🦋⊱━━━━━╯