ـ 🌿 ؛ روی مادر خیلی حساس بود. رضایت و لبخند مادربرایش یك دنیا ارزش داشت عادت داشت که هربار برای دیدن‌مادرش می‌رفت، حمید خم می‌شد و پیشانی او را می‌بوسید. امکان‌نداشت این‌‌را انجام ندهد. ــــــــــ ـــــ چندروزی دکتر برای حمید استراحت تجویز کرده بود، هربار مادرش تماس می‌گرفت و سلام می‌داد حالت حمید عوض می‌شد و مودبانہ و محترمانه رفتارمیکرد.درازکش‌بود، می‌نشسـت. نشسته بود، می‌ایستاد. برای من، این چیزها عجیب بود. به حمید گفتم که: حمید ! مادرت کھ نمی‌بینه، تـو دراز کشیدی و نشستی؛ درازکش که داری استراحت می‌کنی، بامادرت صحبت کن. درسته مادرم نیست و نمی‌بینه ولی خدا که هست؛ خدا کھ می‌بینه.