مردم تکبیرگویان تابوت را روی دست به جلو می‌بردند، ناگهان بطور خودجوش وارد قطعه قدیمی شهدا شدند. درحالی‌که این قطعه پر شده بود و آخرین شهدای دفن شده متعلق به سال 62 و عملیات خیبر بودند. پس از چند بار دور زدن، تابوت را روی زمین گذاشتیم و تشییع کنندگان مشغول نوحه سرائی و سینه زنی شدند. در عقب جمعیت دوستان را صدا زدیم و محل قبر را جویا شدیم. معلوم شد قبری در آن قطعه آماده نشده است و هر کدام فکر می‌کردیم دیگری در جریان است. مرد میانسالی که در آن نزدیکی صحبت‌های ما را شنیده بود و متوجه مساله شد. جلو آمد و گفت: «فرزند شهید من در این قطعه است و من قبر کنار او را خریده‌ام تا اگر خودم یا فرزند دیگرم توفیق شهادت پیدا کردیم در کنار وی دفن شویم ولی حالا که دیدم مشکل برای این مراسم با عظمت شهید پیش آمده آن قبر را تقدیم این شهید می‌کنم. با تشکر از عنایت الهی و ایثار آن مرد بزرگ سریعاً به دفتر وادی رحمت مراجعه کردیم و با انجام امور اداری به حفر قبر اقدام کردیم. در حین این مدت که شاید نیم ساعتی طول کشید مراسم ادامه داشت به‌ طوری‌که غیر از ما چند نفر کسی متوجه ماجرا نشد و اوضاع در مسیر طبیعی خودش پیش رفت. شاید شهید شفیع زاده که از السابقون بود و از اول انقلاب و دفاع مقدس همیشه پیشتاز بود دوست داشت در جمع شهدای اولیه باشد و خود تشییع را اینگونه هدایت کرد.   وقتی دفن انجام گرفت و مراسم به پایان رسید و اطراف مزار شهید آرام تر شد. خانمی جلو آمد و سوال کرد این شهید کیست و چه مسئولیتی در جبهه داشته است. گفتیم فرمانده توپخانه سپاه بود. جویای علت این سوال شدیم که پاسخ داد: «چون می‌دانم این شهید خیلی مقام عالی دارد.» گفتیم: «شما از کجا می‌دانید؟» گفت: «من مادر شهید مزار کنار شهید شفیع زاده هستم. دیشب فرزندم را خواب دیدم که با وضع و لباس مرتب آمده بود. سوال کردم چه خبر است. پسرم گفت: مگر شما مطلع نیستید، یکی از فرماندهان والامقام مهمان ما است و ما همگی به استقبال وی آمده‌ایم. شهید بهشتی، شهید مدنی، شهید چمران و ... همه بزرگان ما هم برای پیشواز آمده‌اند و ما سه روز است که منتظریم (از شهادت حسن تا دفن سه روز فاصله افتاده بود). به همین خاطر من امروز آمدم تشییع شهید که ببینم آن مقام بزرگ شهر ما که هیچکس او را نمی‌ شناسد کیست.