─┅══✿🍃📔📔🍃✿══┅─
۞◁نه اینکه میخواستم تعارف کنم؛ نه. او خودش میداند که در آن لحظات در دل من چه میگذشت.
❥︎ رفتم آنجا ایستادم و گفتم ° آقایان! صبر کنید، اجازه بدهید°. اینها هم ضبط شده، موجود است، هم تصویرش هست، هم صدایش هست.
💭 شروع کردم به استدلال کردن که «مرا برای این مقام انتخاب نکنید». گفتم «نکنید»؛ هرچه اصرار کردم، قبول نکردند. هرچه من استدلال کردم، آقایان، مجتهدین و فضلایی که آنجا بودند، جواب دادند.
✪ من قاطع بودم که قبول نکنم ولی بعد دیدم چارهای نیست. چرا چارهای نیست؟ زیرا بهگفته افرادی که من به آنها اطمینان دارم، این •واجب• در من °متعیّن° شده است، یعنی اگر من این بار را برندارم، این بار بر زمین خواهد ماند.اینجا بود که گفتم قبول میکنم.
🌧 چرا؟ چون دیدم بار بر زمین میماند. برای اینکه بار بر زمین نماند، آن را برداشتم. اگر کس دیگری آنجا بود، یا من میشناختم که ممکن بود این بار را بردارد و دیگران هم او را قبول میکردند، یقیناً من قبول نمیکردم
1373 /09/23
─┅═══༅𖣔8⃣𖣔༅═══┅─