عواقب بدى به پدر و مادر
(۵)
۶- خشم الهى:
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: مجازات سه گروه گنه كار در اين دنيا قبل از جزاى جهان آخرت خواهد بود.
۱- نافرمانى به والدين
۲- ستم بر مردم
۳- بدى در مقابل احسان (بحارالانوار ج۷۱ ص۷۴)
در اين رابطه روايتى پندآموز و شنيدنى از امام حسين عليه السلام نقل شده است كه آن حضرت عليه السلام فرمود:
شبى با پدرم اميرالمؤمنين عليه السلام در دل تاريكى، مشغول طواف خانه خدا بوديم، در حالى كه اطراف بيت خالى بود و تمام زائران بيت الله خوابيده بودند. ناگهان صداى شخصى به گوشم رسيد كه با سوز و گداز با خدايش راز و نياز مى كند و همانند اسيرى كه زير شكنجه گرفتار باشد، صيحه مى زند، ناله مى زند و به خداوند متعال التماس مى كند و با كمال تضرع و زارى اشعارى را مى خواند.
امام حسين عليه السلام مى فرمايد: پدرم به من فرمود: اى حسين! آيا ناله و زارى اين گناهكار را كه به درگاه پروردگار متعال استغاثه مى كند و درخواست كمك و يارى مى نمايد، مى شنوى؟!
عرض كردم: بلى، پدر جان
فرمود: به جست و جويش برو و نزد من بياور. امام حسين عليه السلام مى فرمايد: من برخاستم و در آن تاريكى شب به هر سو نگاه مى كردم و براى پيدا كردن او از ميان خفتگان مى گذشتم. تا اين كه او را بين ركن و مقام يافتم، ديدم با كمال خضوع و خشوع مشغول نماز است.
گفتم: اى جوان، اميرالمؤمنين را اجابت كن.
جوان نمازش را مختصر كرد و با من سخن نگفت، فقط اشاره كرد از پيش روى من برو.
لحظه اى بعد به خدمت اميرمؤمنان عليه السلام آمد. حضرت به او نگريست، ديد جوانى است زيبا، رعنا قامت، با جامه هاى پاكيزه و فاخر.
على عليه السلام به او فرمود: تو كيستى و از كدام قبيله عرب هستى؟
جوان خود را معرفى كرد. حضرت فرمود: اين ناله و فرياد تو براى چيست و اين گريه و استغاثه براى چه مصيبتى است؟!
عرض كرد: سرورم! پشتم را بار گناه در هم شكسته و نفرين پدرم درهاى فرج و گشايش را رويم بسته و نافرمانى پدر، رشته زندگانى ام را از هم گسسته، و دچار محنت و مشقت و بلا شده ام.
على عليه السلام فرمود: قصه تو چيست؟
جوان لب به سخن گشوده عرضه داشت: يا اميرالمؤ منين! جوانى بودم سرگرم لهو و لعب، شب و روز خود را با گناهان سپرى مى كردم و با عيش و نوش، عمرم را تباه مى ساختم.
پدر دلسوز و مهربانم، مرا با سخنان حكيمانه پند و اندرز مى داد و از عواقب خطرناك كردارهاى نكوهيده ام، بر حذر مى داشت و از خواب غفلت و بى هوشى بيدارم مى ساخت. متاءسفانه نه تنها گوش به مواعظ و نصايحش، نمى دادم بلكه او را مورد عتاب قرار داده و دشنام مى دادم و ناسزا مى گفتم، بعضى اوقات كتكش هم مى زدم.
روزى اطلاع يافتم، مقدارى پول در ميان صندوق پنهان كرده است. به سراغ آن پول ها رفتم. خواست جلوگيرى كند. اما در اثر غرور جوانى با او گلاويز شده و او را بر زمين زدم و با مشت و لگد از خود دور ساختم. خواست برخيزد، تا شايد بتواند از كارم جلوگيرى كند، اما زانوهايش از شدت درد و ناراحتى كه به او رسيده بود، قوت نداشت. پول ها را برداشتم و دنبال كار خود رفتم.
پدرم در آن حال اشعار چندى با دلى شكسته و اعضائى درهم كوفته سرود، و سپس گفت:
سوگند به خدا به خانه كعبه مى روم و در حق تو نفرين مى كنم، چند روز روزه گرفت، چند ركعت نماز خواند و به سوى كعبه رهسپار شد.
مراقب رفتار و اعمالش بودم، ديدم سوار شترش گرديد و كوه و دشت را در هم نورديد تا خود را به خانه كعبه رسانيد و پرده كعبه را گرفت و با قلب سوزان و چشم گريان، اشعارى را خواند.
سوگند به خدائى كه آسمان را بر افراشت و آب را روان ساخت، هنوز نفرين پدرم به آخر نرسيده بود كه گرفتار خشم و غضب الهى شدم!
ادامه در شماره بعدی
@amn_org