عواقب بدى به پدر و مادر
(۶)
ادامه......۶- خشم الهى:
بقیه داستان جوانی که مورد نفرین پدر واقع شده بود.
امام حسين عليه السلام فرمود:
در اين هنگام جامه اش را عقب زد، ديدم يك طرف بدنش خشكيده و از كار افتاده است، آن گاه سخنانش را چنين ادامه داد:
از كردار بد خود، پشيمان شدم و با زحمت زياد به نزد پدرم آمدم. عذر خواستم، پوزش طلبيدم ولى عذرم را نپذيرفت و به سوى منزل خود برگشت. از آن روز، روزگارم تيره و تاريك گشته و شادى هايم به حزن و اندوه و گريه تبديل شده.
سه سال التماس كردم فايده نبخشيد و پدرم از تقصيرم نگذشت.
چون امسال ايام حج پيش آمد، باز به نزد او رفتم و درخواست كردم كه به من رحم كند و بيايد در همان جائى كه مرا نفرين كرده بود، در حقم دعاى خير كند، شايد خداوند متعال نعمت از دست رفته را به من باز گردانده و از صحت و سلامتى برخوردارم سازد. اسباب سفر را فراهم كرده و به سوى كعبه حركت نموديم.
هنگامى كه به صحراى اراك رسيديم، ناگهان در تاريكى شب، پرنده اى از كنار جاده پرواز كرد و شترى كه پدرم بر آن سوار بود، رم كرد و او از پشت شتر پرتاب شده و در ميان دو سنگ افتاد و مرد.
ناچار او را در همان جا دفن كردم و تنها به كعبه آمدم تا به درگاه خداى رحمان استغاثه كنم زيرا مى دانم تمام اين گرفتارى از جهت آزار و نافرمانى پدرم بوده است.
اميرمومنان عليه السلام به آن جوان ترحم نمود و فرمود:
توبه و استغفار كن! اكنون وقت آن رسيده كه درد تو دوا، و حاجتت روا گردد. آيا مى خواهى تو را دعائى بياموزم كه پيامبر صلى الله عليه و آله به من آموخته است؟
آن وقت حضرت فوائد و نتائج پسنديده دعا را بيان فرمود. امام حسين عليه السلام در ادامه مى افزايد: من از آموختن دعا بيشتر از آن جوان مسرور شدم زيرا هنوز آن را از پدرم نشنيده بودم . پدرم دعا را فرمودند و من آن را نوشتم و به جوان ياد دادم.
(دعای مشلول که در مفاتیح الجنان ذکر شده_ مهج الدعوات ص ۱۸۸)
پدرم فرمود: اى جوان! شب دهم ماه ذى حجه، اين دعا را بخوان. هنگام صبح خبرش را برايم بياور.
جوان دعا را آموخته و رفت.
امام حسين عليه السلام فرمود: جوان توبه كار صبح روز دهم به حضور پدرم شرفياب شد، در حالى كه شاد و خندان بود. ديديم سالم و تندرست است و پيوسته مى گفت:
سوگند به خدا اين اسم اعظم است، و قسم به خداى كعبه دعايم مستجاب شد.
اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:
اكنون قصه خود را بيان كن.
عرض كرد: يا اميرمؤمنان عليه السلام، در شب دهم وقتى كه چشم ها به خواب رفت، صداها خاموش شد، تاريكى عالم را فرا گرفت، مشغول دعا شدم و چندين بار خدا را به اين دعا سوگند دادم.
در مرتبه دوم ناگاه صدايى شنيدم كه گفت:
كافى است! دعايت مستجاب شد! چون خدا را به اسم اسم اعظمش خواندى.
سپس خواب مرا ربود. در عالم رؤ يا رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه دست مبارك خود را بر بدن من مى كشيد و مى فرمود: به نام خداى بزرگ توجه كن، تو در راه خير و نيكى هستى. از خواب بيدار شدم و خود را سالم و تندرست يافتم. خداوند به شما جزاى خير و پاداش نيكو عطا فرمايد.
(بحارالانوار ج ۴۱ص ۲۲۴)
@amn_org