🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت ۱۱ 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 فرامرز ، از خوردن دست کشید 🇮🇷 به اطرافش نگاه کرد ؛ 🇮🇷 اما کسی را ندید . 🇮🇷 برگشت تا ادامه غذایش را بخورد . 🇮🇷 که باز صدای کمک خواهی آن دختر آمد . 🇮🇷 به سر کوچه رفت . اما هیچ دختری را آن اطراف ندید . 🇮🇷 ناگهان یک گربه را دید که از کوچه بغلی بیرون آمد . 🇮🇷 سپس یک گربه دیگر به رنگ سیاه را دید 🇮🇷 که به دنبال گربه اولی می دوید . 🇮🇷 فرامرز ، با دقت نگاه کرد . 🇮🇷 متوجه شد که صدای کمک خواهی دختر ، 🇮🇷 صدای آن گربه جلویی است . 🇮🇷 که گربه سیاه ، او را تعقیب می کند . 🇮🇷 فرامرز ، مردد بود 🇮🇷 که به طرف آنها برود یا نه . 🇮🇷 پس از کمی مکث ، تصمیم گرفت 🇮🇷 که برای نجات آن دختر گربه ای برود . 🇮🇷 فرامرز دوید و جلوی گربه دختر ایستاد 🇮🇷 و از گربه سیاه خواست 🇮🇷 تا به گربه دختر ، آسیبی نرساند . 🇮🇷 اما گربه سیاه گفت : ♨️ تو دخالت نکن بچه ، برو پی کارت . 🇮🇷 فرامرز گفت : 🐈 بچه دیگه بزرگ شده 🐈 این تویی که باید بری پیِ کارِت . 🇮🇷 گربه سیاه ، که اهل کنایه و شوخی نبود 🇮🇷 با جدیّت گفت : ♨️ کدوم بچه بزرگ شده ؟! ♨️ اصلاً تو کی هستی ؟! 🇮🇷 فرامرز گفت : 🐈 به من میگن فرامرز 🐈 یعنی فراتر از مرز 🐈 هر جا دلم بخواد می رم 🐈 و هر چه دلم خواست انجام میدم 🇮🇷 فرامرز یاد وضع خودش افتاد . 🇮🇷 که خدا اونو به گربه تبدیل کرد . 🇮🇷 و آرام زیر لب گفت : 🐈 البته این خداست که فراتر از مرزه نه من 🐈 این خداست که هر کاری می تونه بکنه نه من 🇮🇷 فرامرز ، اشکش سرازیر شد و گفت : 🐈 از تو می خوام ، 🐈 که دست از سر این دختر برداری 🇮🇷 گربه سیاه گفت : ♨️ اگر برندارم چی ؟! 🇮🇷 فرامرز گفت : 🐈 اونوقت اون روی سگم بالا میاد 🇮🇷 گربه سیاه گفت : ♨️ سگت ؟! کدوم سگ ؟ کجاست ؟ ♨️ مگه تو سگ داری ؟! 🐈 فرامرز گفت : آره ، خیلی هم خطرناکه 🇮🇷 گربه سیاه با ترس گفت : ♨️ خب ... من فعلا میرم ، کار دارم ♨️ ولی بعداً می بینمت . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 📚 نویسنده : حامد طرفی @amoomolla