🐈
داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۳۶ 🐈 🐈 🐈
⛔️ هشدار : این قسمت ۱۴- می باشد .
🇮🇷 فرامرز ، دوباره با اذان صبح ، انسان شد .
🇮🇷 و به دنبال جمع کردن مدارک علیه ایاز رفت .
🇮🇷 و همچنین ، همه جا را گشت
🇮🇷 تا بفهمد که دختران را کجا زندانی کردند .
🇮🇷 از مدارکی که پیدا کرده بود ،
🇮🇷 احساس ترس و وحشت کرد .
🇮🇷 ایاز ، علاوه بر فروش گربه و دختران ،
🇮🇷 در کار مواد مخدر ، فروش جنین به چینی ها
🇮🇷 فروش اعضای انسان و... بود .
🇮🇷 فرامرز ، از دیدن عکس و فیلمهایی که
🇮🇷 در دفتر ایاز پیدا کرده بود
🇮🇷 حالش بد شد و به گریه افتاد .
🇮🇷 عکس چینی هایی را دید
🇮🇷 که ، با جنین و نوزادان مرده ،
🇮🇷 سوپ درست می کردند .
🇮🇷 عکس جنین هایی را دید ،
🇮🇷 که درون چرخ گوشت ، گذاشته بودند .
🇮🇷 عکس دخترانی که ، مثل حیوان ،
🇮🇷 وسط خیابان چهار دست و پا ، راه می رفتند
🇮🇷 یک طناب بر گردنشان انداخته بودند
🇮🇷 و آنها را مثل سگ ،
🇮🇷 به دنبال خود می کشاندند .
🇮🇷 عکس دخترانی را دید ،
🇮🇷 که دست و پاهایشان را قطع می کردند
🇮🇷 زبانشان را می بریدند
🇮🇷 و آنها به عنوان عروسک و حیوان ،
🇮🇷 به پولداران می فروختند .
🇮🇷 عکس دخترانی که با طناب بسته شده بودند
🇮🇷 و چند مرد وحشی به او تجاوز می کردند .
🇮🇷 عکس دخترانی که وسط رینگ بوکس ،
🇮🇷 عریان رهایش می کردند
🇮🇷 تا یکی یکی به او تجاوز کنند .
🇮🇷 و صدها نفر ، دور تا دور رینگ ، نشسته بودند
🇮🇷 و از این وحشی گری ، لذت می بردند .
🇮🇷 عکس دخترانی که در مغازه ها ،
🇮🇷 پشت ویترین گذاشته می شدند
🇮🇷 تا برای استفاده جنسی ، کرایه می دادند .
🇮🇷 فرامرز ، دیگر طاقت نیاورد .
🇮🇷 حالش خیلی بد شده بود
🇮🇷 هم بغضش گرفت هم خیلی ترسید .
🇮🇷 اشک در چشمانش جمع شده بود .
🇮🇷 اشک ، دیدش را تار کرده بود .
🇮🇷 می خواست از آن خانه نفرین شده فرار کند
🇮🇷 و بی خیال ایاز و نجات دخترا و... شود
🇮🇷 اما ذره ای امید داشت
🇮🇷 که با انجام کارهای خوب ،
🇮🇷 دوباره انسان می شود .
🐈
ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮
@amoomolla