🔹🔷《اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْبَتُولِ الطَّاهِرَةِ الصِّدِّيقَةِ الْمَعْصُومَةِ التَّقِيَّةِ النَّقِيَّةِ الرَّضِيَّةِ الْمَرْضِيَّةِ الزَّكِيَّةِ الرَّشِيدَةِ الْمَظْلُومَةِ الْمَقْهُورَةِ الْمَغْصُوبَةِ حَقُّهَا الْمَمْنُوعَةِ إِرْثُهَا الْمَكْسُورَة ضِلْعُهَا الْمَظْلُومِ بَعْلُهَا الْمَقْتُولِ وَلَدُهَا》🔷🔹
✅بعد از جریان هجوم غاصبین به خانه حضرت زهرا(س)، حضرت(س) دوباره با آن حالت وخیم خود، نزد ابوبكر آمد و دوباره تقاضای خود را مبنی بر بازگرداندن فدک ابراز داشت.
ابوبکر گفت :
تو جز حق و راستى، چيزى به پدرت نسبت نمى دهى؛ من آن را به تو بخشيدم و بعد تكه هایى از پوست طلبيد و سند فدک را براى حضرت زهرا(س) نوشت و به او داد.
حضرت(س) از نزد او خارج شد و در بين راه به عمر رسيد.
عمر پرسيد:
📜(يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ!
مَا هَذَا الْكِتَابُ الَّذِي مَعَكَ؟)
♦️اى دختر محمّد! آن نوشته چیست که به همراه داری؟
حضرت زهرا(س) فرمود:
📜《كِتَابٌ كَتَبَ لِي أَبُوبَكْرٍ بِرَدِّ فَدَكَ》
♦️از نزد ابوبكر مى آيم و به او گفتم كه رسول خدا(ص)، فدک را به من بخشيد و وى نيز فدک را به من برگرداند و اين نوشته را به من داد.
عمر به حضرت زهرا(س) گفت :
📜(هَلُمِّيهِ!)
♦️نامه ی رد فدک را به من بده!
حضرت(س) از دادن نامه امتناع کردند.
در این لحظه؛
📜《فَرَفَسَهَا بِرِجْلِهِ وَ كَانَتْ حَامِلَةً بِابْنٍ اسْمُهُ الْمُحَسِّنُ فَأَسْقَطَتِ الْمُحَسِّنَ(ع) مِنْ بَطْنِهَا》
♦️عمر لگدی بر حضرت فاطمه(س) زد در حالی که فاطمه(س) فرزندی به نام محسن(ع) در رحم داشت، که به سبب این لگد سقط شد.
امام صادق(ع) در این باره می فرماید :
📜《ثُمَّ لَطَمَهَا فَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى قُرْطٍ فِي أُذُنِهَا حِينَ نُقِفَتْ》
♦️سپس عمر، سیلی به صورت ایشان زد، که گویا میبینم که بر اثر سیلی او گوشواره از گوشش بر زمین افتاد.
📜《ثُمَّ أَخَذَ الْكِتَابَ فَخَرَقَهُ》
♦️سپس عمر بن خطاب سند فدک را گرفت و آن را پاره کرد.(۱)
🏴طبق نقلی در این هنگام، حضرت زهرا(س) در حالی که به شدت درد می کشید، با چادر خاک آلود به سختی از زمین بلند شد و با خاطری غمناك خطاب به عمر فرمود :
《مَزَّقْتَ كِتَابِي مَزَّقَ اللهُ بَطْنَكَ!》
كتاب مرا پاره كردی، خدا شكم تو را پاره كند.(۲)
حضرت(س) توقف بیش از این را در کوچه صلاح ندید و به سوی خانه حرکت کرد.
بعد از ماجرای جسارت به حضرت زهرا(س) در کوچه، حال حضرت(س) وخیم تر شد و در بستر افتاد.
آنقدر غم و اندوه بر حضرت(س) مستولی بود که ساعت به ساعت از حال می رفت.
📝شعر :
دشمن میان کوچه چو بگرفت بر تو راه،
رویش سیاه باد، کز او شد جهان سیاه،
دستش بلند گشت، نگویم دگر چه شد،
ترسم که جان شود به تن انس و جان تباه،
دستش بلند گشت، ولی در درون خاک،
از دل کشید ناله پیمبر(ص) که آه! آه!
مظلومتر ندیده جهان از تو و علی،
تاریخ هست بر سخنم بهترین گواه،
تو رنج خویش در دل شب می بری به گور،
او راز خود به وقت سحر می برد به چاه!
غلامرضا سازگار
📚منابع :
۱)الإختصاص شیخ مفید، ص۱۷۵
۲)انساب النواصب استرآبادی، ص۱۵۴