(ع) مقاومت ابراهيم، اسماعيل و هاجر در برابر وسوسه‏ هاى شيطان‏ شيطان به صورت پيرمردى نزد هاجر آمد و به حالت دلسوزى و نصيحت گفت: آيا می دانى ابراهيم، اسماعيل را به كجا می برد. گفت: به زيارت دوست. شيطان گفت: ابراهيم او را می برد تا به قتل رساند. هاجر گفت: كدام پدر، پسر را كشته است مخصوصاً پدرى چون ابراهيم و پسرى مانند اسماعيل. شيطان گفت: ابراهيم می گويد: خدا فرموده است. هاجر گفت: هزار جان من و اسماعيل فداى راه خدا باد، كاش هزار فرزند می داشتم، و همه را در راه خدا قربان می كردم (نقل شده: هاجر چند سنگ از زمين برداشت و به سوى شيطان انداخت و او را از خود دور كرد). وقتى كه شيطان از هاجر مأيوس شد، به صورت پيرمردى نزد ابراهيم رفت و گفت: اى ابراهيم! فرزند خود را به قتل نرسان كه اين خواب شيطانى است، ابراهيم با كمال قاطعيت به او رو كرد و گفت: اى ملعون، شيطان تو هستى. پيرمرد پرسيد: اى ابراهيم! آيا دل تو روا می دارد كه فرزند محبوبت را قربان كنى؟ ابراهيم گفت: سوگند به خدا اگر به اندازه افراد شرق و غرب فرزند داشتم و خداى من فرمان می داد كه آن‏ها را در راهش قربان كنم، تسليم فرمان او بودم (نقل شده ابراهيم با پرتاب كردن چند سنگ به طرف شيطان، او را از خود دور ساخت) شيطان از ابراهيم عليه‏ السلام نااميد شد و به همان صورت سراغ اسماعيل رفت، و گفت: اى اسماعيل! پدرت تو را می برد تا به قتل برساند، اسماعيل گفت: براى چه؟ شيطان گفت: می گويد: فرمان خدا است، اسماعيل گفت: اگر فرمان خدا است، در برابر فرمان خدا بايد تسليم بود، چند سنگ برداشت و با سنگ به شيطان حمله كرد و او را از خود دور نمود.(260) 🔷کانال آموزش حفظ وتجویدقرآن👇 @amozeshtajvidhefzquran