#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ایوب(ع)
ايوب در آزمايش عجيب الهى
ابليس به زندگى حضرت ايوب عليه السلام حسد برد، به پيشگاه خداوند چنين عرض كرد: اگر ايوب عليه السلام اين همه شكر نعمت تو را به جا می آورد، از اين رو است كه زندگى مرفه و وسيعى به او داده اى، ولى اگر نعمتهاى مادى را از او بگيرى، هرگز شكر تو را به جا نمی آورد، اينك (براى امتحان) مرا بر دنياى او مسلط كن تا معلوم شود كه مطلب همين است كه گفتم.
خداوند براى اين كه اين ماجرا سندى براى همه رهروان راه حق باشد، به شيطان اين اجازه را داد، ابليس پس از اين اجازه به سراغ ايوب عليه السلام آمد و اموال و فرزندان ايوب را يكى پس از ديگرى نابود كرد، ولى اين حوادث دردناك نه تنها از شكر ايوب عليه السلام نكاست، بلكه شكر او افزون گرديد.
ابليس از خدا خواست بر گوسفندان و زراعت ايوب عليه السلام مسلط شود، اين اجازه به او داده شد.
ابليس همه زراعت ايوب عليه السلام را آتش زد، و گوسفندان او را نابود كرد، ولى ايوب نه تنها ناشكرى نكرد، بلكه بر حمد و شكرش افزوده شد.
سرانجام شيطان از خدا خواست كه بر بدن ايوب عليه السلام مسلط شود، و باعث بيمارى شديد او گردد، خداوند به او اجازه داد، شيطان آن چنان ايوب عليه السلام را بيمار كرد كه از شدت بيمارى و جراحت، توان حركت نداشت، بى آن كه كمترين خللى به عقل و درك او برسد، خلاصه نعمتها يكى پس از ديگرى از ايوب عليه السلام گرفته می شد، ولى در برابر آن، مقام شكر و سپاس او بالا می رفت.(396)
در بعضى از تواريخ، ماجراى گرفتارى ايوب عليه السلام به بلاها، چنين ترسيم شده است:
روز چهارشنبه آخر ماه محرم بود، يكى از غلامان ايوب عليه السلام آمد و گفت: جماعتى از اشرار، غلامان تو را كشتند، و گاوها را كه به آنها سپرده بودى به غارت بردند. هنوز سخن او تمام نشده بود كه غلام ديگر رسيد و گفت: اى ايوب! آتش عظيم از آسمان فرود آمد و همان دم همه چوپانان و گوسفندان تو را سوزانيد، در اين گفتگو بودند كه غلام سومى آمد و گفت: گروهى از سواران كلدانى و سرداران پادشاهان بابل آمدند و ساربانان را كشتند و شترانت را به يغما بردند.
در اين هنگام مردى گريبان چاك زده، خاك بر سر می ريخت و با شتاب نزد ايوب عليه السلام آمد و گفت: اى ايوب فرزندانت به خوردن غذا مشغول بودند، ناگهان سقف بر سر آنها فرود آمد و همه مردند.
حضرت ايوب همه اين اخبار را شنيد، ولى با كمال مقاومت، صبر و تحمل كرد، حتى ابروانش را خم ننمود، سر به سجده نهاد و عرض كرد:
اى خدا! اى آفريننده شب و روز، برهنه به دنيا آمدم و برهنه به سوى تو می آيم، پروردگارا! تو به من دادى و تو از من بازپس گرفتى. بنابراين هر چه تو بخواهى خشنودم.
ايوب عليه السلام به درد پا مبتلا شد، ساق پايش زخم گرديد، به بيمارى سختى دچار گرديد كه قدرت حركت نداشت، هفت يا هفده سال با اين وضع گذراند و همواره به شكر خدا مشغول بود.
او چهار همسر داشت، سه همسرش او را واگذاشتند و رفتند، فقط يكى از آنها به نام رُحْمه وفادار باقى ماند.
رنج و بيمارى او همچنان ادامه يافت و هفت سال و هفت ماه از آن گذشت، ولى حضرت ايوب، با صبر و مقاومت و شكر، همچنان آن روزهاى پر از رنج را گذراند؛ و اصلا نه در قلب و نه در زبان و نه در نهان و نه آشكارا، اظهار نارضايتى نكرد. زبان حالش به خدا اين بود:
تو را خواهم نخواهم نعمتت گر امتحان خواهى در رحمت به رويم بند و درهاى بلا بگشا(397)
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉
@amozeshtajvidhefzquran 👈