بهانه‌ی من، بغض خانه‌ی من، گرفته دلم، گریه می‌خواهم، خیال خوش عاشقانه‌ی من، همیشه تویی آخرین راهم دل که تنگ می‌شود؛ دل که حبس می‌شود؛ چیزی شبیه خفگی، از حصار بدنت، زندانی می‌سازد، که دلت می‌خواهد میله‌های آهنین و سنگین‌اَش را کنار بزنی ... و از میانه‌اش پرواز کنی؛ تا همانجا که دلت قرار می‌گیرد! اما مشکل آنجاست که من نمی‌دانم؛ تا کجایِ دنیا باید بال بزنم؛ تا شمیمـــی از پیراهن تو را بیابیم ! ─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─