mehr:
🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🕋
هر صبح یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌺بسمالله الرحمن الرحیم 🌺
«وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَانًا رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَىَ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا»
و اینچنین مردم را متوّجه حال آنها کردیم، تا بدانند که وعده خداوند (در مورد رستاخیز) حقّ است؛ و در پایان جهان و قیام قیامت شکّی نیست! در آن هنگام که میان خود درباره کار خویش نزاع داشتند، گروهی میگفتند: «بنایی بر آنان بسازید (تا برای همیشه از نظر پنهان شوند! و از آنها سخن نگویید که) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» ولی آنها که از رازشان آگاهی یافتند (و آن را دلیلی بر رستاخیز دیدند) گفتند: «ما مسجدی در کنار (مدفن) آنها میسازیم (تا خاطره آنان فراموش نشود.)»
(سوره مبارکه کهف/ آیه ۲۱)
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐💐🌺💐🌺💐🌺💐🕋
❇ تفســــــیر
به زودى داستان هجرت این گروه از مردان با شخصیت در آن محیط، در همه جا پیچید و شاهِ جبار سخت برآشفت. نکند، هجرت یا فرار آنها مقدمه اى براى بیدارى و آگاهى مردم گردد و یا به مناطق دور و نزدیک بروند، و به تبلیغ آئین توحید و مبارزه با شرک و بت پرستى بپردازند.
لذا دستور داد مأموران مخصوص، همه جا به جستجوى آنها بپردازند و اگر رد پائى یافتند، آنان را تعقیب، دستگیر و به مجازات برسانند.
اما هر چه بیشتر جستند، کمتر یافتند و این خود معمائى براى مردم محیط و نقطه عطفى در سازمان فکرى آنها شد، و شاید همین امر، که گروهى از برترین مقامات مملکتى، پشتِ پا بر همه مقامات مادى بزنند و انواع خطرات را پذیرا گردند، سرچشمه بیدارى و آگاهى براى گروهى از مردم شد.
به هر حال، داستان اسرارآمیز این گروه، در تاریخشان ثبت گردید، و از نسلى به نسل دیگر انتقال یافت، و صدها سال بر این منوال گذشت...
اکنون، به سراغ مأمور خرید غذا برویم و ببینیم بر سر او چه آمد. او وارد شهر شد، ولى دهانش از تعجب بازماند، شکل ساختمان ها به کلّى دگرگون شده، قیافه ها همه ناشناس، لباس ها طرز جدیدى پیدا کرده، حتى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است، ویرانه هاى دیروز، تبدیل به قصرها و قصرهاى دیروز به ویرانه ها مبدّل گردیده!
شاید در یک لحظه کوتاه، فکر کرد هنوز خواب است و آنچه را مى بیند رؤیا است، چشم هاى خود را به هم مى مالد، اما متوجه مى شود آنچه را مى بیند عین واقعیتى عجیب و باورناکردنى.
او هنوز فکر مى کند، خوابشان در غار، یک روز یا یک نیمه روز بوده است پس این همه دگرگونى چرا؟ این همه تغییرات در یک روز چگونه امکان پذیر است؟
از سوى دیگر قیافه او براى مردم نیز عجیب و نامأنوس است، لباس او، طرز سخن گفتن او، چهره و سیماى او، همه براى آنها تازه است، و شاید این وضع نظر عده اى را به سوى او جلب کرده، به دنبالش روان شدند.
تعجب او هنگامى به نهایت رسید که دست در جیب کرد تا بهاى غذائى را که خریده بود، بپردازد، فروشنده چشمش به سکهاى افتاد که به 300 سال قبل و بیشتر تعلق داشت، و شاید نام دقیانوس شاه جبار آن زمان، بر آن نقش بود، هنگامى که توضیح خواست، او در جواب گفت: تازگى این سکه را به دست آورده ام!
کم کم از قرائن احوال بر مردم مسلم شد، که این مرد یکى از گروهى است که نامشان را در تاریخ 300 سال قبل خوانده اند، و در بسیارى از محافل سرگذشت اسرارآمیزشان مطرح بوده است.
و خود او نیز متوجه شد که در چه خواب عمیق و طولانى او و یارانش فرو رفته بودند.
این مسأله، مثل بمب در شهر صدا کرد و زبان به زبان در همه جا پیچید.
قرآن، مى گوید:
همان گونه که آنها را به خواب فرو بردیم، از آن خواب عمیق و طولانى بیدار کردیم و مردم را متوجه حالشان نمودیم، تا بدانند وعده رستاخیز خداوند حق است (وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ).
و در پایان جهان و قیام قیامت شکى نیست (وَ أَنَّ السّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها).
چرا که این خواب طولانى که صدها سال به طول انجامید، بى شباهت به مرگ نبود، و بیدار شدن آنها همچون رستاخیز، بلکه مى توان گفت: این خواب و بیدارى از پاره اى جهات از مردن و بازگشتن به حیات، عجیب تر بود، زیرا صدها سال بر آنها گذشت و بدنشان نپوسید، در حالى که نه غذائى خوردند و نه آبى نوشیدند، در این مدت طولانى چگونه زنده ماندند؟
بعضى از مورّخان نوشته اند: مأمور خرید غذا، به سرعت به غار بازگشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت، همگى در تعجب عمیق فرو رفتند، و از آنجا که احساس مى کردند، همه فرزندان، برادران و دوستان را از دست داده اند، و هیچ کس از یاران سابق آنها زنده نمانده، تحمل این زندگى براى آنها سخت و ناگوار بود، از خد