«کوره راهی در افقِ توحید ربوبی»
سلام علیکم:
نمیدانم چرا میخواهم با شما غزلی از جناب
مولوی را در میان بگذارم که مدتها با آن بهسر میبردم.
گویا جناب مولانا در این غزل قصه
«
دولتیافتنِ جانش»را با ما در میان میگذارد. ولی بنا شد از همه چیز، خود را آزاد کند.
اینطور میگوید:
«مرده بدم زنده شدم، گريه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
گفت كه ديوانه، نهاي، لايق اين خانـه نهاي رفتم و ديوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفتكهسرمست نهاي، روكه ازاين دست نهاي رفتم وسرمست شدم وزطرب آكنده شدم
گفت كه توزيرككي، مست خيالي و شكي گولشدم، هول شدم وزهمه بركندهشدم
گفت كه تو شمع شدي، قبلة اينجمعشدي جمع نِيَم، شمع نِيَم، دود پراكنده شدم
تابش جان يافت دلم، واشد و بشكافت دلم اطلس نو يافت دلم، دشمن اين ژنده شدم
زهره بدم، ماه شدم، چرخ دو صد تاه شدم يوسف بودم، زكنون يوسفزاينده شدم
از توام ايشهرهقمر، در من و در خود بنگر كز اثــر خنــدة تو، گلشـن خندنده شدم.»
آیا سرآغازی که مطرح کردید که روبهروشدن با آیندهای نو میباشد؛
در دلِ چنین حضوری نیست که جناب مولانا را در برگرفته؟
که حقیقتاً بیش از یک کوره راه نیست؟
چه اندازه این امر مهم است که اگر بنا میباشد به میدان درخشش خورشید در گستره میان جنگل انبوه رسید،باید به کوره راهی که مقابل ما گشوده شده،فکر کرد.کوره راهی بس امیدبخش.
وگرنه هرچه هست نیستانگاری میباشد.
حضرت
روح الله«رضواناللهتعالیعلیه» در زمان خود برای عبور از آنچه باید عبور میکرد به خوبی متوجه آن
کورهراه شد.
و حال ما نیز با نظر به افقی که هیچچیز نیست، ولی همه چیز است؛باید از کوره راهی که
توحید ربوبی مقابلمان گشوده است،غفلت نکنیم.
موفق باشید.
✍استاد طاهرزاده
#باشگاه_دانشجویی_فرصت
@forsat_soha