اگر ما اسیر محسوب میشویم باید طبق قوانین بین المللی با ما برخورد شود و سریع اشاره کردم به رزمنده عزیز و مجروح سید کاظم ابطحی و گفتم با اینکه دوست من مجروح هست و خون زیادی ازش رفته ولی حتی کوچک ترین رسیدگی هم به ایشان نشده و در حال مرگ است و بهتر است هر دوی مارا بکشید تا این وضعیت و... دستوری را فورا صادر کرد و سوال دیگری کرد و گفت چیز دیگری لازم ندارید ؟ که فورا گفتم نماز در حال قضا شدن است و می خواهیم اگر امکانش هست نماز بخوانیم ، یه جورایی احساس کردم رنگ صورتش قرمز شد و ناراحت و شاید چون جلوی این همه ژنرال و افسر و درجه دار و سرباز و محافظ و.. تقاضای خواندن نماز کردم شوکه شده بود چون در عراق تبلیغات زیادی علیه ایران کرده بودند و میگفتند ایرانی ها بی دین و آتش پرست هستند مخصوصاً در ارتش عراق در این رابطه شستشوی مغزی زیادی به ‌نیروها داده بودند و.... ‌ ‌ به هرحال ژنرال دستور دیگری داد و هنگام رفتن هم دستش را به نشانه احترام برایمان بالا آورد و گفت فی امان الله و رفت... به محض حرکت ژنرال خلیل الدوری تمامی نیروهای نظامی موجود در اطرافمان برایش احترام نظامی گذاشتند و با نگاه ایشان را مشایعت کردند تا اینکه سوار شد و با محافظان و همراهان از آنجا رفتند و اصلا فکر نمی کردیم اتفاقات بعدی بیفتد و دستوراتش اجرا و درخواست مان عملی شود!!! و سید کاظم مجروح از این وضعیت کمی خارج شود و خداوند بخاطر مظلومیت و ایمان سیدکاظم و عنایت جدش دشمن را هم به کمک او واداشت چون چند دقیقه بیشتر نگذشت که ناگهان یک آمبولانس نظامی با پزشک و امداد گر آمدند و خداراشکر شروع کردند به رسیدگی و پانسمان زخم سید کاظم که از این بابت خیلی خوشحال شدم و خداراشکر کردم، در این لحظه هم دو نفر آمدند دستهای مرا که در اثر سیم پیچی بریده و خونریزی زیادی داشت و بیحس شده بود را بسختی باز کردند و یکی از مترجم ها که بنا به دستور آنجا مانده بود و انگار دلش هم برای ما می‌سوخت گفت سریع نمازت را بخوان و هیچ حرکت اضافی نکنید که با گلوله پاسخ میدهند و... یادم نیست پتوی سربازی پهن کردند یا یک گونی سنگری خالی را روی زمین انداختند و من هم تیمم کردم و جلو چشمان همه به نماز ایستادم و همه عراقی ها و نگهبانان مسلح با تعجب مرا نگاه میکردند چون همانطور که گفتم در عراق بشدت تبلیغات زیادی کرده بودند که ایرانیها آتش پرست و بی دین و... هستند و ناباورانه نماز خواندن مان را تماشا میکردند !!! و حالا چیز دیگری را مشاهده میکردند ,,, اگر خدای نکرده ریا نشود واقعا میتوانم بگویم شاید اگر خداوند بخواهد تنها یک عبادت را از من قبول کند همین نماز است و چه حالی در آن نزدیکای غروب با لبان تشنه و خشکیده و بدن مجروح و در