فارس/ وقتی به شهادت رسید به علت شرایط منطقه، خبر شهادتش را شبکه‌ها و رسانه‌های منتسب به داعش و تفکیری‌ها پخش کرده بودند. دشمن با این کار می‌خواست انتقامش را از شهید جبار عراقی با نام جهادی «ابوعارف» بگیرد. چون ابوعارف در زمان فرماندهی‌اش باعث شده بود تعداد زیادی از عناصر داعش را به اسارت بگیرند. شاید این ذوق‌زدگی رسانه‌های دشمن با این عنوان که «مالک اشتر ایرانی‌ها را کشتیم» گویای اوج نفرت جیش النصر از ابوعارف باشد. از طرفی چون پیکر شهید در تیررس تک‌تیرانداز جیش‌النصر بود، حدود ۱۰روز طول کشید تا همرزمانش سینه‌خیز پیکر مطهرش را به عقب برگردانند. در این مدت،‌ داعش برای تحویل دادن پیکر ابوعارف درخواست آزادی ۷۰ نفر از تکفیری‌ها را کرده بود که با مخالفت شدید همسر شهید مواجه شد. ۶ ساعت مقاومت جانانه فرمانده همراه با فریب تکفیری‌ها ابوعارف، یکی از فرماندهان تیپ در استان حماء بود. در ابتدای ساعت روز سوم آبان ماه سال ۹۴ به همراه چند نفر از نیروهای ایرانی و تعداد زیادی از نیروی‌های سوری در حال دفع حمله جیش‌النصر بود که در اوج حملات نیروهای سوری به خاطر ترس میدان را خالی کردند. چون شنیده بودند داعش ضمن تسلط بر روستاهای اطراف، سرهای ساکنین آنجا را بریده است. بنابراین فرمانده تنها با تعدادی از نیروهای ایرانی به دفاع پرداخت که تنها یک نفر از آن‌ها با نام جهادی ابواسماعیل زنده ماند. ابوعارف به مدت ۶ ساعت تا روشن شدن هوا یک تنه در برابر پاتک‌های داعش ایستاد و به گونه‌ای جنگید که دشمن فکر کند تعداد نیروهای حاضر در منطقه زیاد است. با این وجود با تنگ شدن عرصه برای ابوعارف، او رزمنده خرم‌‌آبادی را روی کولش قرار داد تا از معرکه نجات دهد. در این حین تک تیرانداز دشمن جبار را از پشت سر مورد اصابت قرار داد و ابوعارف در همان لحظه آسمانی شد. تکنیک فرهنگی فرمانده ایرانی در برابر داعش در آن زمان به خاطر شرایط حاکم در سوریه، حتی اعضای خانواده هم نمی‌توانستند به هم اعتماد کنند. چه موارد بسیاری که برادری عضو داعش بود و برادر دیگر در جبهه مقاومت حضور داشت. اما ابوعارف چون از جنوبی‌های خونگرم بود و به زبان عربی تسلط داشت، به میان مردم‌های روستاهای اطراف می‌رفت و با آن‌ها جلسه می‌گذاشت. در همین جلسات عشایری بود که توانسته بود منطقه را از وجود تکفیری‌ها آزاد کند. در واقع ابوعارف از تکنیک فرهنگی برای آگاهی مردم درگیر در منطقه استفاده کرد. سرباز سوری: مذهب ابوعارف را می‌پذیرم! مهر و محبت ابوعارف به دل رزمندگان سوری افتاده بود. آن‌ها که به صداقت و مهربانی فرمانده‌شان پی برده بودند، مشتاقانه به حرف‌های ابوعارف گوش می‌دادند. یکی از روزها هنگامی که ابوعارف در میان رزمندگان سوری درباره برنامه‌های پیش‌رو صحبت می‌کرد، ناگهان یک جوان سوری که مذهب علوی داشت، رو به ابوعارف گفت: سوگند به خدا، هر چه دین و مذهب ابوعارف است را می‌پذیرم و مذهبی که تو را این گونه صادق بار آورده است، می‌‌خواهم. ابوعارف این جوان را به آغوش گرفت و بعد از گفتن شهادتین، به او رساله حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را هدیه داد. هنوز چند هفته از شیعه شدن آن جوان نگذشته بود که دوباره به دیدن ابوعارف آمد و گفت: خواب دیدم به شهادت می‌رسم. مرا حلال کن. وقتی خبر شهادت آن جوان به جبار عراقی رسید، دنبال پیکرش گشت و برای آخرین بار او را به آغوش گرفت و بسیار گریه کرد. برخی که ماجرای این ارادت را نمی‌دانستند از این واکنش فرمانده ایرانی برای شهادت یک رزمنده سوری بسیار جا خوردند. برخورد فرمانده گردان با جوان شرور محله کوت عبدالله مدتی بود که اسم بسیج در کوت عبدالله، وِرد زبان‌ها شده بود. با حضور جبار در فرماندهی باعث شده بود که تعداد ثبت‌نام کنندگان بسیج افزایش پیدا کند، اما برخی جوانان شرور محل از این اتفاق خرسند نبودند و هر از گاهی با ایجاد سروصدا جلوی درب گردان، رجزخوانی می‌کردند. یکی از همان جوان‌ها به شوخی به دوستانش گفت که می‌خواهد بسیجی شود. همه با شنیدن این سخن به او خندیدند و گفتند: آقای عراقی چهره خفن تو را ببیند، بیرونت می‌کند. چون یک پا خلافکار هستی! به هر ترتیب آن جوان به مقابل درب ورودی گردان رفت. همان ابتدا یک سرباز، او را شناخت و از او خواست که برگردد. اما آن جوان عزمش را جزم کرده بود که یک بلبشویی راه بیندازد. آن قدر محکم به در کوبید که درب اصلی، گاراژمانند باز شد. عراقی از او پرسید: چرا در را محکم می‌زدی؟ آن جوان هم گفت می‌خواهم بسیجی شوم! قرار شد فردا به عنوان فرمانده یک گروه کارش را شروع کند. عراقی رفت، اما جوان هنوز در شوک حرفی بود که فرمانده گردان به او زده بود. روزها از پی هم گذشت، چون آن جوان نماز خواندن هم بلد نبود، هر روز در زمان نماز به اتاق جبار می‌رفت تا بقیه افراد فکر کنند نمازش را پیش فرمانده اقامه کرده است. بعد از گذشت دو سال عراقی از آن جوان خلافکار و شرور، یک انسان بسیجی مخ