باسمه تعالی
کتاب "راز پلاک سوخته" در 253 صفحه شرح خاطرات 54 روزه شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی طی 2 مرحله سفر به سوریه است. این کتاب بر اساس دستنوشته های شهید در قالب داستان و در 12 فصل نوشته شده است. راوی این داستان خود شهید محسوب می شود و تمام ماجرا از زاویه دید شهید طهماسبی تدوین شده است.
شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی زادگاهش شهرستان مسجد سلیمان و ساکن شهر مقدس قم از پدری پاسدار و مادری خانه دار در سال 1362 درشهرستان اهوازمتولد شد و خود نیز در سال 1381 لباس مقدس پاسداری را برتن کرد.
تم و قالب داستان بر اساس یک روایت که در تفسیر برخی بزرگان دین از قبیل مرحوم فلسفی و... آمده چیده شده است که لحظات آخر زندگی یک مومن، تمام زندگی و... جلوی چشم مومن مثل یک فیلم رد می شود.
فصل اول داستان همان ساعات آخر زندگی این شهید است که در 11 فصل شهید زندگی و حوادث سفر اول خود را به سوریه بازگو می کند و در فصل 12(فصل آخر) بر می گردد به همان ساعات پایانی و لحظه شهادت.
چند بعدی بودن این شهید(تحصیل، تهذیب و ورزش) بر جذابیت شخصیت اول داستان می افزاید.
شهید طهماسبی داور فوتبال و دارای مدرک درجه 1 داوری از فدراسیون فوتبال کشور به شمار می رود علاوه بر آن هم حافظ قرآن کریم، شاعر اهل بیت و هم مداح و ذاکری قابل بود. عمده شعرهای حماسی که می سرود در مراسم تحلیف دانشجویان دانشگاه امام حسین(ع) که با حضور رهبر معظم انقلاب برگزار می شد توسط دانشجویان در مراسمات رژه خوانده می شد.
شهید طهماسبی در رشته کارگردانی و بازیگری هم دارای مدرک عالی بود. استاد نمونه تخریب دانشگاه امام حسین(ع) و خادم افتخاری مسجد مقدس جمکران معروف به "مربی ادب" به سه جمله طلایی که شاگردان و همکارانش از او به یادگار دارند "نماز اول وقت، احترام به پدر و مادر و پهلوان باشیم" شناخته می شد.
درون مایه اصلی داستان حول محور شخص اول داستان(مربی ادب، شهید طهماسبی) و ماجرای عقد اخوتش با شخص دوم داستان(شهید عارف، شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه) می چرخد.
مهدی نذر یک پیاده روی اربعین می کند که نامش برای دفاع از حرم بی بی نوشته شود؛ نذر مهدی پذیرفته می شود اما ابراهیم جا می ماند، مهدی به ناچار از ابراهیم جدا می شود و در اول دی ماه 94 به سوریه اعزام می شود.
مهدی آرمانگراست و دغدغه مند، نگران از اینکه چرا در تخصص اصلی اش(تخریب) به کارگیری نمی شود، سوال ها و چالش های زیادی درباره نبرد در سوریه و غارت اموال مردم و... برایش پیش می آید که جزو گره های داستان محسوب می شود.
ورود 8 بسیجی تیپ فاتحین به فوج سید الشهداء( تیپی که مهدی درآن مشغول به خدمت بود) و کارهایی که انجام می دهند و اتفاقاتی که می افتد آغاز باز شدن گره های ذهنی مهدی می شود و انگیزه او را برای ماندن و جهاد بیشتر می کند. تلاش او برای ایجاد و تقویت وحدت بین مدافعان شیعی و سنی در منطقه قابل تحسین بود.
ماموریت اول مهدی در روزهای پایانی اسفند 94 به پایان می رسد و به قم برمی گردد. هفته بعد از برگشت مهدی، ابراهیم عشریه عازم سفر به سوریه می شود اما خبر مفقود شدن ابراهیم مثل آوار بر سر مهدی فرو می ریزد.
ابراهیم برای مهدی کسی بود که او را به خدا نزدیک می کرد، مهدی آرام و قرار نداشت و هر روز پیگیر سرنوشت ابراهیم.
مهدی سعی می کند جای خالی پدر را برای 3 دختر ابراهیم پر کند. خانواده ابراهیم در قم غریب بودند، یک روز که 3 دختر ابراهیم را به پارک می برد و بی تابی دختر کوچک ابراهیم(معصومه) را می بیند به او قول می دهد که تا به سوریه برود و خبری از بابا ابراهیم برایش بیاورد و می گوید: یا من با ابراهیم برمی گردم و یا با ابراهیم می روم!
خط و ربان سرخ شهادت کاملا در داستان پیداست و سیرتکامل معنوی و آرمانی مهدی در نوشته هایش کاملا مشهود است تا جاییکه مهدیِ روز اولِ پر از سوال و ... تبدیل به مهدی متواضع و پر انگیزه و با قلبی مطمئن و آرام می شود و بارها خبر از شهادتش می دهد.
مهدی برای بار دوم در 13 خردادماه 95 به سوریه اعزام می شود و در روستای القراصی با اصابت موشک تاو پیکرش می سوزد( همانطوری که خود گفته بود) و یک پلاک سوخته از او به یادگار می ماند و به قولش عمل می کند! روز و لحظه شهادت مهدی درست همزمان می شود با روز و لحظه اعلام رسمی خبر شهادت ابراهیم عشریه!
از شهید دو فرزند کوچک به یادگار ماند و مزارش در گلزار شهدای علی ابن جعفر(ع) قم نیز زیارتگاه دلسوختگان و ارادتمندان به خاندان شهداء شد.
والعاقبة للمتقین