اسم من حمیده ، دانشجوام ، دانشجویی که دنبال عشق و حال خودش بود ، زیاد مقید نبودم و اهل خیلی کارها بودم ، تو یخچال خونمون مشروب هم میتونستین پیدا کنین ، همه داستان از اونجا شروع شد که یه روز دانشگاه اردو میبرد قم ، منم گفتم تفننی برم ، رفتم قم و قرار شد که با آیت الله بهجت هم دیدار کنیم ، به محضی که وارد خونه ایت الله بهجت شدیم با اینکه عقب نشسته بودم ؛ در عین تعجب میون اون همه آدم ، دیدم اقا منو صدا میزنه ، جلو همه بلند شدم رفتم پیش ایشون ، خیس عرق شدم وهول کرده بودم ، که یدفه ایشون در گوشم گفت ... 👇👇 👇 http://eitaa.com/joinchat/1621753860C75e99307d8