🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ دستم خالی بود،
هر چه از اعمالم می گفتم
آن ها رد می کردند. ناگهان
یکی از آن ها گفت: ناراحت
نباش تو گوهر گرانبهایی نزد ما داری.
یادت هست زمانی که می خواستی از نجف به کربلا بروی اما کرایه نداشتی، خوار به پاهایت رفت و به خدا گفتی چه طور با این همه درس و بحث پول کرایه ندارم. اما ناگهان از گفته خود پشیمان شدی و از ته دل گفتی: (اَلحَمدُ لِله رَبِ العالمین) با تعجب گفتم بله یادم هست، آن مَلَک گفت: این شکری که به جا آوردی نزد ما محفوظ است.
📚
کتاب بازگشت
➥
@ansuiemarg_ir