✨
اکسیر محبت آقا اباعبدالله، حلّال بسیاری از مشکلات در آن سرا...
شیخ عبدالکریم حائری میگوید: من در روزگار جوانی در کربلا درس میخواندم. شبی در عالم خواب به من گفتند که تا سه روز دیگر بیشتر زنده نیستی، خیلی جدی نگرفتم. سه روز بعد با دوستان برای تفریح به باغهای اطراف کربلا رفتم، در آنجا حالم بد شد. از سرما میلرزیدم هر چه پتو روی من انداختند بی فایده بود. سریع مرا به شهر بردند. بعدها شيخ عبدالکریم میگفت: همانجا مشاهده کردم که دو ملک بالای سرم آمدند و مشغول قبض روح من شدند. من نامه اعمالم را دیدم؛ هیچ عمل خالصی که به درد برزخ و قیامت بخورد نداشتم. توسل پیدا کردم به آقا ابا عبدالله الحسین (ع) و گفتم آقا از خدا بخواهید عمر مرا طولانی کند تا کاری برای رضای خدا انجام دهم. آن دو ملک بالای سرم بودند که دیدم جوان خوش سیمایی آمد و گفت:
آقا ابا عبدالله (ع) شفاعت این جوان را کردند و عمر ایشان طولانی خواهد بود. آن دو ملک سری به نشانه اطاعت تکان دادند و رفتند. من خواستم بلند شوم که دیدم چشمانم بسته است. پایم را میخواستم تکان دهم که دیدم انگشتان شست پایم را بسته اند. اما دوستانم متوجه تکانهای بدنم شدند و بالای سرم آمدند و.... ایشان بعدها با راه اندازی حوزه علمیه قم خدمات بزرگی به اسلام نمودند.
📘کتاب بازگشت
➥
@ansuiemarg_ir