💭داستان – شماره چهارم
بسم الله الرحمن الرحیم
🔶داستانی درباره به دام افتادن زنی توسط یک مرد هوسباز و نقشه زن برای فرار، و حسرت مرد هوسباز تا آخر عمر به خاطر محروم شدنش از عمل نامشروع!
🔹يك خوشگذران از خدا بىخبر كه همواره در عيش و عشرت به سر مىبُرد، روزى در كنار درب خانهاش نشسته بود.
بانویی با تقوا به حمام "منجاب" مىرفت، ولى راه حمام را گم كرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مىكرد تا شايد شخصى را بيابد و از او بپرسد، چشمش به آن مرد افتاد.
🔸نزد او آمد و از او پرسيد: حمام منجاب كجاست؟ آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت: حمام منجاب همين جاست.
🔹آن بانو به خيال اينكه حمام همانجاست به آن خانه وارد شد، آن مرد فوراً درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى عمل نامشروع كرد.
🔸زن دريافت كه گرفتار مرد هوسباز شده است، چارهاى جز حيله نديد و گفت: من هم كمال اشتياق را دارم، ولى چون كثيف هستم و گرسنه، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم.
🔹مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهيه كرد و برگشت.
🔸زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى عمل نامشروع با آن زن در دلش ماند و همواره اين را مىخواند:
چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مىپرسيد راه حمام منجاب كجاست؟
🔹مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه آن مرد در بستر مرگ افتاد. آشنايان به بالين او آمدند و او را به كلمه لا اله الا الله محمد رسولالله(ص) تلقين مىكردند. اما او به جاى اين ذكر، همان متن مذكور در حسرت آن زن را مىخواند، و با اين حال از دنيا رفت!!
📕برگرفته از كتاب يكصد موضوع پانصد داستان
#داستان
💠کانال تخصصی مبارزه با هوای نفس🔰
@antihava