آموزش و پرورش لرستان
یادداشتی به بهانه فرارسيدن مهرماه و آغاز سال تحصيلی📚 علی بیرانوند✏️ اولین روزی که در کلاس درس قدم نهادم می‌دانستم که در این زمان رسالت من به عنوان معلم بسیار متفاوت با معلمین قرن پیش است. می‌دانستم که هدف اولیه‌ی تشکیل نظام آموزشی در قرن بیستم در غرب تربیت نیروی کار ماهرتر برای چرخاندن چرخ‌های جهان صنعتی بود و هدفی جز این نداشت که به سرعت برای جهان صنعتی کارگر و کارمند و مدیر و پزشک و وکیل و دیگر شغل‌های مورد نیاز یک جامعه صنعتی را تربیت کند. اما وقتی در اولین روز کاری خودم وارد کلاس درس شدم میدانستم که این دیدگاه به آموزش دیگر منسوخ شده است و اکنون رسالت اصلی معلم بیش از آنکه آموختن تکنیک باشد، تربیت انسان است چراکه تنها در همین قرن گذشته شاهد بودیم که تربیتِ ناصحیح انسان‌ موجب دو جنگ‌جهانی و به وجود آوردن فجایعی شد که قابل مقایسه با هیچ‌یک از فجایع طبیعی مانند سیل و زلزله و بیماری‌های فراگیر نیست. بنابراین به محض ورود به کلاس ماژیک را برداشتم و بر روی تخته‌ی کلاس نوشتم؛ درس اول: تربیت. هدف من این بود که در پایان سال تحصیلی، دانش‌آموزان من در کنار ارتقای دانش، رفتار و نگاهی متفاوت به جهان اجتماعی خود داشته باشند بنابراین بعد از پایان کلاس‌های رسمی درس از دانش‌آموزان میخواستم که در صورت تمایل برای شرکت در کلاس‌های دیگری نیز عصر در مدرسه حاضر شوند. اولین کلاس عصر، زنگ مباحثه نام داشت. از آنجا که مدرسه می‌تواند فضایی باشد که انسان در آن بتواند تعامل اجتماعی را بیاموزد، ساعت اول را به گفتگو و تبادل نظر اختصاص داده و نام آن را زنگ مباحثه گذاشتم. قوانین این زنگ ساده بود: دانش‌آموزان به گروه‌های دو یا سه‌ نفره تقسیم می‌شدند و هر گروه بخشی از درسی را که امروز صبح تدریس شده بود، به دلخواه انتخاب می‌کرد و پیرامون آن گفتگو انجام می‌شد. هر کدام از افراد حاضر در گروه، بخشی از درس را برای هم‌گروهی‌های خود بازتدریس می‌کرد و در این حین، دیگر افراد گروه، تدریس او را نقد می‌کردند و این‌گونه بحث شکل می‌گرفت. از طریق این مباحثه‌ها، دانش‌آموزان می‌آموختند چگونه بعدها در جامعه نظرات خود را روی هم بریزند و به ‌صورت گروهی فکر کنند. ساعت بعدی کلاسها «زنگ پویش‌های اجتماعی» نام داشت. در این زنگ برنامۀ دانش‌آموزان، انجام دادن یک کار کاملاً گروهی به انتخاب خودشان بود و دانش‌آموزانِ من تصمیم گرفتند با سازماندهی و تقسیم کار میان خودشان، یک زمین والیبال در فضای خالی کنار مدرسه برای خودشان بسازند. در این تجربه، آنها مهارت‌های اجتماعی خود را ارتقا بخشیدند و توانایی سازگاری با نظم اجتماعی را در خود تقویت کردند. کلاس بعدی «زنگ پویایی شخصیت» نام داشت. مطالبی که در این زنگ ارائه می‌شدند، بیشتر مبتنی بر دانش روانشناسی و ایجاد شخصیت قدرتمند در دانش‌آموزان بود. در این زنگ، گاهی پیرامون زندگی یکی از انسان‌های موفق صحبت می‌کردیم که مظهر جسارت و شجاعت بوده است. اینکه چگونه تا رسیدن به هدف خود تسلیم نشده و رنج‌های مختلف را تحمل کرده است. گاهی هم دانش‌آموزان به جلوی کلاس می‌آمدند و از نقاط قوت و ضعف خودشان صحبت می‌کردند. بعصی مواقع نیز این زنگ را به برنامۀ کوهنوردی و صعود به تپه‌های بلند اطراف مدرسه اختصاص میدادیم. تأثیر این زنگ بر دانش‌آموزان چشم‌گیر بود؛ به ‌طوری‌که می‌توانستم نتیجۀ آن را، در بیشتر شدن تلاش‌شان برای موفقیت در دیگر دروس ببینم. همچنین این زنگ می‌توانست به دانش‌آموزان کمک کند که چیزهایی مثل داشتن جسارت، پذیرش وجود شکست در زندگی و لزوم تلاش دوباره را به ‌عنوان ارزش بشناسند. سرانجام در پایان این کلاس‌ها نوبت به گرفتن آزمون می‌رسید. اما آزمونی که برای این کلاس‌ها برگزار می‌شد متفاوت با آزمون‌های دیگر بود؛ هدف این آزمون‌ افزایش قدرت استنباط و تفکر استدلالی در دانش‌آموزان بود لذا سؤالات به نحوی طراحی می‌شدند که دانش‌آموزان می‌بایست پاسخ سؤالات را از میان منابع مختلف جستجو کنند و با هم به  بحث و مشورت بپردازند و استنباط کلی خود را ‌بنویسند. نتیجه بالا بردن استقلال فکری و قدرت استنباط در آنها بود. در پایان سال تحصیلی و هنگامی که برای آخرین بار میخواستم از کلاس خارج بشوم، خداحافظی با دانش‌آموزان هم برای من و هم برای آنها بسیار مشکل بود با اینحال دلگرمی من در آن لحظه دیدن تغییری بود که در آنها میدیدم؛ آنها حالا رفتار و عادت‌هایی را در خود ایجاد کرده بودند که در باقی زندگی و در کنار موفقیت‌های آینده همراه آنها بود. اما من هم‌ در پایان سال تحصیلی تغییر کرده بودم و آن تغییر، ایمان راسخ‌ترم به این حقیقت بود که وظیفه‌ی اصلی معلم در کلاس درس پیش از تکنیک، صنعت و هر چیز دیگری، تربیت انسان است.