#سحرنوشت ۳
مثل دختربچهای که دامن چیندار تازه اش را تن کرده و با ذوق و شوق، جلوی پدر چرخ میزند تا قربانصدقه های او را بگیرد، بی تابانه میان واژه های دعای سحر میچرخم و دلبرانه بر زبان میآورمشان تا به چشم تو بیایم، ای معبودم.
روز سوم که باشد باید هم دل واژه هایم برود سمت گفتن از دختربچهها. باید برود سمت دختر بچهها، تا برسد به دختربچهای که گوشه ی یک خرابه دنیا را تکان داد.
درست مثل دختربچه ی دلتنگ گوشه ی خرابه، باید دق کنیم از دلتنگی مولای غایبی که بی نگاه او یتیمان بی پناه این دنیاییم.
تو دلت میآید روضه ی مکشوفه ی دلمان را ببینی و وصلمان را نرسانی؟!
من که دلم غنج میرود برای قربانصدقههایت، من که در این دل شب میچرخم میان واژه های زیبای دعا تا از تو بهترین ها را بخواهم، من که امروز هم آغاز می کنم سر سفره ی لطفت میهمان بودن را، دلت می آید نباشم و او بیاید؟!
به حق اشک های همان دخترک سه ساله ی شهید کنج خرابه، صاحب مان را برسان!
✍
#زهرا_آراستهنیا
🔥سوزستان⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c