از زبان امام حسن علیه السلام: در بین کوچه دیدم ،مردی شریر مادر او بود و صورت تو ، ای بی نصیر مادر آن صحنه را فقط من، دیدم که قنفذ آمد کوثر به زیر دستش، می زد کثیر مادر من هر چه سعی کردم، از دست او بگیرم بالاتر از قَدَم بود، بودم صغیر مادر... آموختم من از تو ،پشت امام بودن گفتی به هر زبانی حیدر امیر مادر بازو و حمل و پهلو ،کردی فدای حیدر خوش حالِ مرتضی را، باشی وزیر مادر آموختی به زینب ،اوراد کربلا را ورد زبان زینب ، نعم الامیر مادر گفتی بگیر دستم، از کوچه ها گذر کن فرزند خون جگر را، دستم بگیر مادر از شر اهل بیتم، مادر مرا رها کن مسموم کین شدم من، ای بی نظیر مادر یادم نرفت هرگز ، روز وداع گفتم: «خواهی که من نمیرم، هرگز نمیر مادر» ع. ط. رها شامگاه 28/صفر/1439